کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیرجوشخوردگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) juš ۱. (پزشکی) ضایعۀ پوستی به شکل دانههای ریز که از التهاب غدههای چربی پوست ناشی میشود.۲. (اسم مصدر) بههمبرآمدگی؛ اتصال؛ پیوند.۳. (صفت) در حال جوشیدن: آب جوش.۴. (اسم مصدر) [مجاز] هیجان؛ گرمی؛ جوشش.۵. (بن مضارعِ جوشیدن) = جوشیدن۶. جوشنده (د...
-
دیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دَیر، جمع: اَدیار] deyr جایی که راهبان در آن اقامت کنند و به گوشهگیری و عبادت بپردازند؛ صومعه.〈 دیر مغان: [قدیمی]۱. آتشکده؛ عبادتگاه زردشتیان.۲. (تصوف) مجلس عرفا و اولیا.
-
دیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: dēr] dir ۱. [مقابلِ زود] پس از زمان مناسب.۲. (قید) با درنگ؛ به آهستگی.۳. (قید) [قدیمی] بهمدت طولانی: ◻︎ زمین را ببوسید زال دلیر / سخن گفت با او پدر نیز دیر (فردوسی: ۱/۲۲۷).۴. [قدیمی] در آیندۀ دور.〈 دیر کردن: (مصدر لازم) درنگ کردن؛...
-
قهوه جوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] qahvejuš ظرفی که در آن قهوه میجوشانند.
-
گرم جوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] garmjuš کسی که با دیگران بهگرمی و محبت رفتار کند.
-
خام جوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xāmjuš بیتجربه.
-
جوش پره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جوشبره، جوشانبره› [قدیمی] jušpare نوعی آش که خمیر آرد گندم را به تکههای کوچک سهگوش میبریدند و لای آنها گوشت و لپۀ نخود میگذاشتند و میپختند.
-
جوش سنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زمینشناسی) jušsang نوعی سنگ که از به هم پیوستن و جوش خوردن قلوهسنگهای کوچک تشکیل شده باشد.
-
دیگ جوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] digjuš ۱. خوراک سادهای که در دیگ جوشانده و بپزند.۲. آشی که در خانه یا خانقاه طبخ کنند و میان همسایگان یا درویشان قسمت کنند؛ دیگپخت.
-
پخته جوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] poxtejuš نوعی شراب که برخی داروها در آن بریزند و بجوشانند تا غلیظ شود؛ شراب جوشاندهشده؛ مِی پخته.
-
هفت جوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) haftjuš ۱. [مجاز] شخص جانسخت و پرطاقت.۲. (اسم) [عامیانه] فلز بسیار سخت و محکم که از ترکیب هفت فلز بهدست میآید؛ طالیقون.
-
ترک جوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی. فارسی] [قدیمی] torkjuš ۱. گوشت نیمپخته.۲. آبگوشت یا خوراک دیگر که گوشت آن نیمپخته باشد.
-
عرق جوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عربی. فارسی] (پزشکی) 'araqjuš جوشهای ریز که بهواسطۀ عرق زیاد در پوست بدن پیدا میشود؛ عرقگز.
-
فریب خوردگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) faribxordegi گولخوردگی؛ حالت فریبخورده.
-
پیچ خوردگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) pičxordegi حالت و چگونگی پیچخورده.