کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درهم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: darham] darham ۱. مخلوط؛ آمیخته.۲. آشفته؛ شوریده〈 درهمبرهم: [عامیانه] درهموبرهم؛ درهمریخته؛ آشفته؛ شوریده؛ مشوش؛ نامنظم.〈 درهم شدن: (مصدر لازم)۱. مخلوط شدن؛ آمیخته شدن.۲. آشفته شدن.۳. [مجاز] افسرده شدن.〈 درهم کردن: (...
-
درهم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: دِراهِم] ‹درهام› derham ۱. واحد پول کشور امارات متحدۀ عربی.۲. [قدیمی] سکۀ نقره.۳. [قدیمی] واحد پول از اوایل اسلام تا دورۀ مغول.۴. [قدیمی] واحد اندازهگیری وزن با مقدارهای متفاوت.۵. [قدیمی] پول نقد؛ سکه.〈 درهم ...
-
جستوجو در متن
-
آمیخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āmixte درهمریخته؛ درهمکرده؛ درهمشده؛ مخلوط.
-
هرج ومرج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی. عربی] harjomarj درهموبرهم؛ بههمریخته؛ درهمآمیختگی؛ بینظمی.
-
دراهم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ دِرهَم] [قدیمی] darāhem =دِرهم
-
درم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی] [قدیمی] deram = دِرهم
-
دانق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: دانگ، جمع: دَوانیق] [قدیمی] dāna(e)q یکششم دِرهم.
-
امشاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمعِ مَشْج و مَشَج] [قدیمی] 'amšāj چیزهای درهمآمیخته.
-
آشورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āšurde درهم کرده؛ آشوریده؛ شورانیده.
-
برپیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] barpičidan درهم پیچیدن؛ بههم درافتادن.
-
به هم ریخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] beham[']rixte درهمشده؛ بینظموترتیب.
-
کالیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kālide آشفته؛ شوریده؛ ژولیده؛ درهمشده.
-
لبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] labad پشم و موی پرپشت و درهمرفته.
-
لشکرشکر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لشکرشکار› [قدیمی] laškaršekar لشکرشکرنده؛ درهم شکنندۀ لشکر.