کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خیلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xeyli ۱. فراوان؛ بسیار.۲. (قید) زیاد.۳. (قید) زمانی زیاد.۴. (قید) چندان.
-
جستوجو در متن
-
برعکس
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [فارسی. عربی] bar'aks بهعکس؛ برخلاف: فکر نکن آدم خوبی است، برعکس خیلی هم شیاد است.
-
قطره چکان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] qatrečekān آلتی شیشهای یا پلاستیکی برای برداشتن یا ریختن مقدار خیلی کمی از یک مایع.
-
کلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کلّ) [عربی. فارسی] kolli ۱. هرچیز دارای عمومیت؛ عمومی.۲. تام؛ تمام؛ کامل.۳. [مقابلِ جزئی] خیلی؛ بسیار؛ زیاد.۴. (قید) [قدیمی] تماماً.
-
پدال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: pédale] pedāl ۱. پایی؛ مربوط به پا.۲. رکاب.۳. اهرم کنترلکننده در اتومبیل و بعضی دستگاهها که زیر پا قرار میگیرد.۴. (موسیقی) وسیلهای پایی در سازهایی مانند پیانو، هارپ، و امثال آن که به نوازنده کمک میکند تا طنین صداها را ممتد، خیلی ...
-
باشد
فرهنگ فارسی عمید
(فعل، شبه جمله) bāšad ۱. برای بیان پذیرش چیزی گفته میشود؛ خیلی خوب: باشد، فردا میآیم.۲. برای بیان آرزو یا امید به کار میرود؛ امید است که؛ بُوَد: ◻︎ آبی به روزنامهٴ اعمال ما فشان / باشد توان سترد حروف گناه از او (حافظ: ۸۲۶ حاشیه).۳. [قدیمی] شاید؛ ...
-
زرشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سرشک، دارشک› zerešk ۱. (زیستشناسی) درختچهای خاردار با برگهای دندانهدار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه، و برگهای آن مصرف دارویی دارد؛ زارج؛ زراج؛ زرک؛ زراک؛ امبرباریس؛ انبرباریس؛ برباریس.۲. (زیستشناسی) میوۀ خوشهای، قرمزرنگ، و ترشمزۀ این گیا...
-
طول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] tul ۱. [مقابلِ کوتاهی] درازی.۲. [مقابلِ عَرض] درازا.۳. (اسم مصدر) دراز شدن.۴. (ریاضی) هریک از دو ضلع بزرگتر مستطیل.۵. امتداد: در تمام طول خیابان، قدمبهقدم گُل گذاشته بودند.۶. (اسم مصدر) طولانی شدن.۷. مدت: در طول این چند سال، پدرت خی...
-
پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: pur] por ١. [مقابلِ تهی] سرشار؛ لبریز؛ آکنده؛ انباشته؛ لبالب.٢. (قید) خیلی؛ بسیار: پر بیراه نیست.٣. دارنده؛ دارای مقدار زیاد (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پرآب، پرآژنگ، پرتاب، پرچین، پرخم، پررنگ، پرکار، پرگل، پرآشوب، پرجوش، پرخور، پرگو.&lang...