کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خفه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خفه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xafe ۱. ویژگی کسی که دچار حالت خفگی شده باشد.۲. فاقد هوا یا نور کافی.۳. ویژگی صدای مبهم.
-
جستوجو در متن
-
مخنوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] maxnuq خفهکردهشده.
-
تخنیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taxniq ۱. خفه کردن؛ فشار دادن گلوی جانداری تا خفه شود.۲. (ادبی) در عروض، انداختن میم مفاعیلن که فاعیلن بشود و بهجای آن مفعولن بگذارند.
-
تاسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] tāsānidan ۱. بیتاب ساختن.۲. خفه کردن.
-
مختنق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moxtaneq ۱. خفهشونده.۲. (پزشکی) آنکه دچار اختناق شده.
-
خپ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xap خفه؛ ساکت: ◻︎ رو بگرداند به سوی دست چپ / در تبار و خویش گویندش که خپ (مولوی: ۴۱۹).
-
اختناق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'extenāq ۱. (سیاسی) ایجاد رعب و وحشت در جامعه از طرف حکومت برای جلوگیری از آزادی مردم.۲. خفه شدن؛ خفگی؛ خفقان.۳. خفه کردن.〈 اختناق رحم: (پزشکی) نوعی بیماری رحم که بهویژه در زنانی که حبس طمث دارند و بعضی زنان بیشوهر عارض م...
-
خفقان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خفَقان] xafa(e)qān ۱. تپیدن بهویژه تپیدن قلب.۲. (اسم) (سیاسی) [مجاز] نبودن آزادی سیاسی؛ اختناق.۳. (شبه جمله) [عامیانه] خفه شو.
-
ذبح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] zebh ۱. گلو بریدن.۲. سر بریدن گاو یا گوسفند.۳. [قدیمی] خفه کردن.۴. (اسم) [قدیمی] کشته؛ سربریده؛ گلوبریده.
-
طناب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طِناب] tanāb رسن؛ ریسمان؛ رشتۀ کلفت.〈 طناب انداختن: (مصدر متعدی)۱. کمند انداختن؛ با کمند کسی را گرفتار ساختن.۲. ریسمان به گردن کسی انداختن و او را خفه کردن.
-
خبک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خپک› [قدیمی] xabak ۱. = خفه۲. (اسم مصدر) خفگی؛ فشردگی گلو: ◻︎ تا بمیری به لهو باش و نشاط / تا نگیرد ابر تو گرم خبک (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۷۹).
-
جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) jang ۱. زدوخورد و کشتار میان چند تن یا میان سپاهیان دو کشور؛ نبرد؛ پیکار؛ رزم؛ کارزار؛ آورد.۲. [مجاز] کشمکش میان رقیبان برای دستیابی به اهداف مورد نظر خود.۳. (بن مضارعِ جنگیدن) =جنگیدن〈 جنگ چته: جنگ پارتیزانی.〈 جنگ زرگری: [...
-
غرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غرَق] qarq ۱. فرو رفتن در آب؛ غوطهور شدن.۲. خفه شدن در آب.۳. (صفت) انباشته؛ آغشته؛ محصور: زن غرق در طلا و جواهر بود.۴. (صفت) ویژگی کسی که کاملاً به چیزی یا کسی توجه دارد: غرق مطالعه بودم.۵. (صفت) [عامیانه، مجاز] ویژگی کسی که کاملاً...
-
دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dam ۱. نفَس.۲. (بن مضارعِ دمیدن) = دمیدن۳. هوا.۴. (زیستشناسی) هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل میشود.۵. بخار.۶. هوای خفه؛ هوای سنگین که قابل تنفس نباشد: این مستراح دم دارد.۷. آه.۸. بانگ و آواز.۹. [مجاز] لحظه؛ هنگام؛ وقت.۱۰. لب ...