کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرف جمع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حرف گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] harfgir خردهگیر؛ نکتهگیر؛ عیبگیر؛ عیبجو: ◻︎ چو حرفم برآمد درست از قلم / مرا از همه حرفگیران چه غم (سعدی۱: ۴۹).
-
حرف گیری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی] harfgiri عیبجویی.〈 حرفگیری کردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] عیبجویی کردن:◻︎ گر انگشت من حرفگیری کند / ندانم کسی کاو دبیری کند (نظامی۵: ۷۸۳).
-
جستوجو در متن
-
پارسی گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [جمع: پارسیگویان] ‹پارسیگوی› [قدیمی] pārsigu کسی که به زبان فارسی حرف میزند؛ فارسیگو.
-
زحاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: زِحافات] (ادبی) zehāf در عروض، هر تغییری در اصول افاعیل عروضی با افزودن یا کاستن یک یا چند حرف.
-
متراکب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَراکب] (ادبی) [قدیمی] mote(a)rākeb قافیهای که در آن سه حرف متحرک با هم جمع شود، مانندِ «شکند» و «فکند».
-
پارسی زبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [جمع: پارسیزبانان] ‹فارسیزبان› pārsizabān کسی که به فارسی حرف میزند و زبان فارسی زبان مادری اوست.۲. [مجاز] ایرانی.
-
وتد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] vatad ۱. (ادبی) در عروض، کلمۀ سهحرفی که دو حرف آن متحرک و یک حرف ساکن باشد، مانند شجر، فلک، چمن؛ وتد مقرون.۲. [جمع: اوتاد] [قدیمی] میخ چوبی یا فلزی؛ میخ.
-
ساکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: سُکّان و ساکنون و ساکنین] sāken ۱.بیحرکت.۲. بیصدا؛ آرمیده؛ آرام.۳. باشنده و جایگرفته در خانه یا مقامی.۴. (ادبی) ویژگی حرف غیرمتحرک.
-
ردف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَرداف] (ادبی) redf در قافیه، حروف علۀ ساکن (الف، واو، ی) پیش از حرف روی، مانند ā در حساب و کتاب، u در شکور و صبور، و i در حسیب و نصیب.
-
سبب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اسباب] sabab ۱. وسیله؛ دستآویز.۲. علت؛ جهت.۳. طریق.۴. [قدیمی] پیوند و علاقۀ خویشی و قرابت.۵. (ادبی) در عروض، از ارکان شعر.〈 سبب ثقیل آوردن: (ادبی) در عروض، که عبارت است از دو حرف متحرک، مانند همه و رمه یا سَرِ و دِلِ.〈 سب...
-
مخرج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] maxraj ۱. جای خارج شدن؛ محل خروج.۲. (زبانشناسی) محل خروج حرف از دهان؛ محل تلفظ حروف از کام و دهان.۳. [جمع: مخارج] (ریاضی) عددی که نشان میدهد واحد به چند بخش تقسیم شده.۴. (زیستشناسی) معقد.
-
حول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حَول، جمع: اَحوال] ho[w]l ۱. = 〈 حولوحوش۲. (حرف اضافه) دربارۀ.۳. (اسم مصدر) قوه؛ قدرت.۴. [قدیمی] سال.〈حولوحوش:۱. [عامیانه] اطراف، جوانب، و پیرامون چیزی یا جایی.۲. [مجاز] دربارۀ.
-
غیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غَیر] qeyr ۱. [جمع: اغیار] دیگر.۲. کس دیگر؛ بیگانه.۳. ادات سلب؛ نا (در ترکیب با کلمۀ دیگر): غیرارادی، غیرجایز، غیرخالص، غیررسمی، غیرطبیعی، غیرعادی، غیرعمد، غیرلازم، غیرمٲ کول، غیرمتعظ، غیرمسئول، غیرملفوظ، غیرممکن.〈 غیرِ: (حرف اضافه)...
-
توشیح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَوشیح] to[w]ših ۱. [مجاز] مهر و امضای بزرگان بر نوشتهای.۲. (ادبی) در بدیع، بهدست آمدن اسم شخص یا چیزی از جمع و ترکیب حرف اول هرمصراع یا بیت. Δ چنین شعری را «موشح» گویند.۳. [قدیمی] آراستن؛ زینت دادن؛ موشح ساختن.۴. [قدیمی] حم...