کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحویل نقطه به چندنقطه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پاره خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] (ریاضی) pārexat[t] خطی که به دو نقطه منتهی شود.
-
متلاقی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motalāqi ۱. کسی که با دیگری روبهرو شود.۲. دو چیز که در یک نقطه به هم برسد.
-
ازآن کجا
فرهنگ فارسی عمید
(قید، حرف) [قدیمی] 'az[']ānkojā = زیرا: ◻︎ تنم خمیده چو ذال است ازآنکجا زلفت / به دال ماند و خالت چو نقطه بر سر ذال (امیرمعزی: لغتنامه: ازآنکجا).
-
انقلاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'enqelāb ۱. (سیاسی) تحول اساسی در حکومت یک کشور توسط تودهای ناراضی جامعه که باعث تحولات سیاسی و اقتصادی و غیره میشود.۲. آشوب؛ شورش.۳. برگشتن از حالی به حال دیگر؛ دگرگون شدن.۴. (نجوم) رسیدن خورشید به دورترین نقطه از استوای فلکی...
-
مرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: morse] mors ۱. علائم الفبایی که از نقطه و خط تشکیل شده است و برای فرستادن خبر به کار میرود.۲. دستگاه تلگراف الکترومغناطیسی که با کمک این نوع الفبا اخبار را به نقاط دیگر میفرستد.
-
ترقین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tarqin ۱. زینت دادن کتاب با رنگهای زیبا.۲. نزدیک به هم نوشتن سطرهای کتاب.۳. نقطه و اعراب گذاشتن بر کلمات.۴. خط کشیدن بر بعضی از ارقام دفتر حساب که معلوم شود آن رقم به حساب آمده است.
-
پایان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pāyān ۱. نقطه یا لحظۀ اتمام چیزی؛ نهایت؛ انتها.۲. بخش آخری هرچیز.۳. [قدیمی] بخش پایینی هر چیز: ◻︎ سخن نیز نشنید و نامه نخواند / مرا پیش تختش به پایان نشاند (فردوسی: ۲/۳۴۱).
-
مستقیم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mostaqim ۱. ویژگی خطی که دو نقطه را با کمترین فاصله به هم وصل میکند.۲. [مجاز] صحیح؛ درست.۳. (قید) راست؛ بدون خمیدگی.۴. (قید) بدون تغییر در مسیر.۵. (قید) [عامیانه، مجاز] بیواسطه.
-
وتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَوْتار] vatar ۱. (زیستشناسی) بندها و رشتههایی در بدن که عضلات و استخوانها را به هم پیوند میدهد.۲. (ریاضی) ضلع روبهرو به زاویۀ قائمه در مثلث قائمالزاویه.۳. (ریاضی) خطی که دو نقطه از محیط دایره را به هم وصل میکند و از قطر دایر...
-
خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خطّ، جمع: خطوط] xat[t] ۱. مجموع نشانههایی که کلمات یک زبان با آن نوشته میشود.۲. دستخط.۳. خوشنویسی: کلاس خط.۴. شیوهای که با آن الفبای یک زبان نوشته میشود: خط نستعلیق.۵. [مجاز] نوشته.۶. [مجاز] سند.۷. سطر.۸. [مجاز] مسیر حرکت پیوستۀ یک ...
-
جایگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جایگه، جاگه› jāygāh ۱. محل؛ مکان.۲. هر نقطه و محلی که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد.۳. [مجاز] مقام؛ مرتبه.۴. خانه؛ سرا؛ منزل.۵. لُژ.۶. [قدیمی، مجاز] فرصت؛ مجال: ◻︎ اگر سستی آرید یک تن به جنگ / نمانَد مرا جایگاهِ درنگ (فردوسی: ۲/۴۰۱).۷. [قدیمی، ...
-
عرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'arz ۱. بیان مطلبی با احترام و ادب.۲. نشان دادن؛ آشکار کردن.۳. (اسم) [مقابلِ طول] پهنا.۴. [مجاز] مدت؛ فاصله: در عرض یک ساعت تمام کارها را انجام داد.۵. سان دیدن از سپاهیان و تجهیزات آنها.۶. اداره و گرداندن امور سپاهیان.۷. (اسم) ...
-
طول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] tul ۱. [مقابلِ کوتاهی] درازی.۲. [مقابلِ عَرض] درازا.۳. (اسم مصدر) دراز شدن.۴. (ریاضی) هریک از دو ضلع بزرگتر مستطیل.۵. امتداد: در تمام طول خیابان، قدمبهقدم گُل گذاشته بودند.۶. (اسم مصدر) طولانی شدن.۷. مدت: در طول این چند سال، پدرت خی...
-
ارتفاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'ertefā' ۱. فاصلۀ عمودی چیزی نسبت به یک سطح؛ بلندی: ارتفاع قلهٴ دماوند نسبت به سطح زمین ۶۱۷۰ متر است.۲. (ریاضی) پارهخطی عمودی که از قاعدۀ یک شکل هندسی تا رٲس آن شکل ترسیم شده باشد.۳. (اسم مصدر) (ادبی) در بدیع، آوردن اسم یا صفتی ...