کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بس کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آتش بس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) (نظامی) 'ātašbas خودداری از جنگ و قطع تیراندازی.
-
جستوجو در متن
-
بسنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بسند› basande کافی؛ تمام؛ بس.〈 بسنده کردن: (مصدر لازم) بس کردن؛ تمام کردن: ◻︎ به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم / به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا (عنصری: ۳).
-
کفایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: کفایة] kefāyat ۱. بس کردن.۲. بس بودن؛ کافی بودن.۳. بس شدن.۴. شایستگی در ادارۀ امور.۵. (صفت) کافی.〈 کفایت داشتن: (مصدر لازم) لیاقت و شایستگی داشتن.〈 کفایت کردن: (مصدر لازم)۱. کافی بودن؛ بس بودن.۲. (مصدر متعدی) از عهده کسی ی...
-
ژاژیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] žāžidan ژاژ خاییدن؛ هرزهدرایی کردن؛ یاوهسرایی کردن: ◻︎ خواری از او بس بُوَد آن کت کند / رنجه به ژاژیدن بسیار خویش (ناصرخسرو: ۱۷۸).
-
تناهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanāhi ۱. به نهایت رسیدن؛ پایان یافتن.۲. بازایستادن و بس کردن.
-
ستیهیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹استیهیدن، ستهیدن، ستیزیدن› [قدیمی] setihidan ۱. لجاج کردن.۲. گردنکشی.۳. نافرمانی کردن: ◻︎ در کارها بتا «ستهیدن» گرفتهای / گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی (ابوشعیب: شاعران بیدیوان: ۱۶۶)، ◻︎ به دشت نبرد آن هزبر دلیر / سکیزد چو گور و س...
-
پیش داد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] pišdād ۱. پیشپرداخت.۲. پولی که پیش از کار کردن به کارگر داده شود؛ مساعده.۳. عطیه که پیش از خواهش و درخواست کسی به او داده شود: ◻︎ ز بس حرص بخشش، نکرده سؤال / به سائل دهد جود او پیشداد (عسجدی: مجمعالفرس: پیشداد).
-
لنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lang ۱. انسان یا حیوانی که پایش آسیب دیده و نتواند درست راه برود.۲. پای آسیبدیده که بلنگد.۳. خسته و وامانده: ◻︎ پای ما لنگ است و منزل بس دراز / دست ما کوتاه و خرما بر نخیل (حافظ: ۱۰۱۹).۴. نیازمند به چیزی.〈 لنگ کردن: (مصدر متعدی) [عامیان...
-
اکتفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اکتفاء] 'ektefā ۱. کفایت کردن.۲. بس دانستن.۳. (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر یک کلمه یا جمله را از آخر شعر حذف کند به طوری که به قرینۀ معنوی و دلالت کلمات پیشین، معنی کلام استنباط شود، چنانکه در این شعر: ای بر دل هرکس ز تو آزا...
-
چاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čāk ۱. شکاف؛ تراک؛ رخنه.۲. (صفت) پاره.۳. (صفت) چاکدار.〈 چاکچاک: (اسم صوت)۱. = چاکاچاک: ◻︎ ز بس نعره و چاکچاک تبر / ندانست کس پای گفتی ز سر (فردوسی: ۷/۳۴۳).۲. (صفت) پُر از چاک و شکاف؛ پارهپاره؛ بریدهبریده: ◻︎ همه دشت سر بود بیتن به ...
-
کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [پهلوی: kar] kār ۱. آنچه کسی انجام میدهد؛ عمل.۲. فعالیتی که فرد در ازای آن پول دریافت میکند؛ پیشه؛ شغل.۳. آنچه فرد را به خود مشغول میکند؛ سرگرمی.۴. وظیفه.۵. گرفتاری؛ مشغولیت.۶. کار گرهخورده؛ مشکل.۷. [مجاز] محصول؛ تولیدشده؛ اثر: ای...
-
آرام
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [پهلوی: āram] 'ārām ۱. ساکت؛ خاموش.۲. بیحرکت.۳. [مجاز] امن.۴. راحت: زندگی آرام.۵. (اسم مصدر) آرامش؛ راحتی، ◻︎ چو دشمن به دشمن بُوَد مشتغل / تو با دوست بنشین به آرام دل (سعدی۱: ۷۷).۶. (قید) آهسته.۷. (بن مضارعِ آرامیدن و آرمیدن) = آرمیدن۸. آ...
-
کام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kām ۱. خواستۀ دل؛ آرزو.۲. [قدیمی] خواست؛ مقصود؛ اراده: ◻︎ بدو گفت خسرو که نام تو چیست / کجا رفت خواهی و کام تو چیست (فردوسی۲: ۵/۲۶۴۰).۳. [قدیمی] لذت؛ خوشی؛ تنعم.۴. [قدیمی] قدرت؛ توانایی: ◻︎ وزاوی است پیروزی و هم شکست / بهنیک و بهبد زو بُوَد ک...
-
باد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vāt] bād ۱. (هواشناسی) هوای متحرک؛ حرکت شدید یا ضعیف هوا که در اثر اختلاف درجۀ حرارت و به هم خوردن تساوی وزن مخصوص در نقاط مختلف کرۀ زمین به وجود میآید.۲. ‹واد› ورم، آماس، و برآمدگی در بدن یا چیز دیگر.۳. [مجاز] غرور؛ نخوت؛ خودبینی.&la...