کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انگشتانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انگشتانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹انگشتوانه، انگشتبانه، انگشتنه› 'angoštāne ۱. وسیلۀ فلزی یا پلاستیکی که قالب سرانگشت است و هنگام دوختن چیزی در انگشت شست یا سبابه میکنند که ته سوزن به انگشت فرو نرود.۲. (زیستشناسی) گیاهی زینتی با برگهای دراز و نوکتیز و گلهای سنبلهای ...
-
جستوجو در متن
-
دیژیتال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: digitale] (زیستشناسی) dižitāl = انگشتانه
-
چخماخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] čaxmāx ۱. = چخماق۲. [قدیمی] کیسۀ کوچکی که در آن نخ و سوزن و انگشتانه میگذارند.۳. [قدیمی] تبرزین.
-
تلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] toli ۱. دستافزار حجام.۲. کیسهای که در آن اسباب خیاطی از قبیل سوزن، نخ، و انگشتانه بگذارند.
-
دیژیتالین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: digitaline] (زیستشناسی) dižitālin مادۀ سمی متبلور که از برگهای گل انگشتانه گرفته میشود و در بیماریهای قلبی برای تقویت و تنظیم کار قلب به کارمیرود.
-
زهگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] zehgir انگشتانۀ چرمی یا استخوانی که در قدیم هنگام تیراندازی با کمان به سرانگشت میکردند تا زه کمان به انگشتان آسیب نرساند.
-
سرانگشتی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سرانگشت) sar[']angošti ۱. چیزی که با سرانگشت انجام میشود.۲. [عامیانه، مجاز] ساده و آسان: حساب سرانگشتی.۳. چیزی که بر سر انگشت کنند، مانند انگشتانه.۴. (اسم) [قدیمی] نوعی آش که گلولههای کوچکی از خمیر آرد گندم شبیه سرانگشت در آ...
-
شست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šast ۱. (زیستشناسی) انگشت بزرگ دست یا پا؛ انگشت نر؛ ابهام.۲. [قدیمی] زهگیر؛ انگشتانۀ چرمی یا استخوانی که هنگام تیراندازی با کمان بر سر انگشت شست میکردند: ◻︎ نظر کن چو سوفار داری به شست / نه آنگه که پرتاب کردی ز دست (سعدی۳: ۳۲۲).