کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انگار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انگار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ انگاشتن و انگاردن و انگاریدن) [پهلوی: hangār] 'engār ۱. = انگاشتن۲. انگارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سهلانگار.۳. (قید، شبه جمله) [عامیانه] گویی؛ به نظر میرسد.۴. (فعل) بپندار؛ تصور کن.〈 انگار کردن: (مصدر متعدی) پندار کردن؛ فرض ک...
-
واژههای مشابه
-
سهل انگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] sahl[']engār کسی که هر کار یا پیشامدی را آسان انگارد؛ آنکه کاری را آسان شمارد و در آن دقت نکند؛ لاقید.
-
جستوجو در متن
-
توگویی
فرهنگ فارسی عمید
(قید) toguy(')i انگار.
-
مساهل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosāhel سهلانگار؛ آسانگیر.
-
نیهیلیست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فرانسوی: nihiliste] ‹نهیلیست› (فلسفه) nihilist پیرو مسلک نیهیلیسم؛ هیچانگار.
-
خوارکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xārkār سهلانگار؛ بیمبالات.
-
آسان گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ سختگیر] [قدیمی] 'āsāngir آنکه کارها و پیشامدها را بر خود آسان گیرد و سهل شمارد؛ سهلانگار.
-
انگاریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'engāridan = انگاشتن: ◻︎ چو باد در قفس انگار کار دولت خصم / از آنکه دیر نپاید چو آب در غربال (انوری: ۲۸۲)
-
کم زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کمزده› [قدیمی، مجاز] kamzan ۱. سهلانگار.۲. بیدولت؛ بیاقبال: ◻︎ با دو سه کمزن مشو آرامگیر / مقبل ایام شو و کامگیر (نظامی۱: ۸۲).۳. کسی که در قمار همیشه میبازد.
-
تناسخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanāsox ۱. خارج شدن روح از یک کالبد و داخل شدن آن به کالبد دیگر؛ انتقال نفس ناطقه از بدنی به بدن دیگر.۲. [قدیمی] یکدیگر را نسخ کردن؛ باطل کردن؛ زایل کردن.〈 تناسخ ازمنه: [قدیمی] پیدرپی گذشتن و سپری شدن ازمنه و قرون ک...
-
جوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) jušidan ۱. به جوش آمدن آب و هر مایع دیگر بر اثر حرارت؛ غلیان.۲. بیرون آمدن آب از زمین و چشمه با حالتی که انگار در حال جوشیدن است.۳. [مجاز] خشمگین شدن.۴. [قدیمی، مجاز] شورش و هنگامه برپا کردن؛ سروصدا کردن.۵. [قدیمی، مجاز] مضطرب شدن؛ به جو...
-
تیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: tīr] tir ۱. سلاحی به شکل میلهای باریک و راست که با کمان پرتاب میشود و در ورزش، شکار، و جنگ از آن استفاده میکنند.۲. گلولهای که از دهانۀ توپ، تفنگ، تپانچه، و مانند آن پرتاب میشود.۳. فراوردهای بلند و محکم از جنس چوب، آهن، و مانند آن ...
-
انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: handāxtan] 'a(e)ndāxtan ۱. رها کردن چیزی از بالا به پایین.۲. پرتاب کردن: سنگ انداختن.۳. گستردن؛ پهن کردن: فرش انداخت.۴. به دور افکندن.۵. در جای خود قرار دادن: در را جا انداخت.۶. درون چیزی قرار دادن: کشتی را در آب انداخت.۷. تک...