کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الیة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
محتاج الیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mohtājon'elayh آنچه مورد نیاز است.
-
مضاف الیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) mozāfon'elayh در دستور زبان، اسمی که اسم دیگر با کسره به آن نسبت داده شود.
-
معزی الیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [منسوخ] ma'ziyon'elayh = مشارالیه
-
موصی الیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (حقوق، فقه) musā'elayh کسی که وصیتکننده او را برای اجرای وصیت خود تعیین کند؛ وصی.
-
مومی الیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mumā'elayh اشارهشده به او؛ نامبرده.
-
منتهی الیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: منتَهیٰالیه] monte(a)hā'elayh پایان؛ انجام.
-
استغفراللـه ربی واتوب الیه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] 'astaqferollāhar-abbiva'atubo'elayh آمرزش میخواهم از پروردگار خویش و بازمیگردم به سوی او.
-
جستوجو در متن
-
استرجاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'esterjā' ۱. بازگرفتن چیزی از کسی.۲. «انا للّه و انا الیه راجعون» گفتن هنگام شنیدن خبر مرگ کسی.
-
مجرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] majrur ۱. در نحو عربی، کلمهای که آخر آن حرکت کسره داشته باشد؛ کلمهای که پس از حرف جرّ بیاید و یا مضافالیه واقع شود.۲. [قدیمی] کشیدهشده.
-
اضافه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اضافَة] 'ezāfe ۱. باقیمانده.۲. بیش از مشخص؛ زیادی.۳. (اسم مصدر) نسبت کردن چیزی را به سوی چیزی.۴. (اسم مصدر) افزودن چیزی به چیز دیگر.۵. (اسم مصدر) (ادبی) در دستور زبان، نسبت دادن یا ملحق ساختن اسمی است به اسم دیگر که جزء اول را مضاف ...
-
کلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] kalām ۱. قول؛ سخن.۲. سخنی که مفید معنی تام باشد؛ عبارت یا جملهای که از مسند و مسندالیه ترکیب شود و دارای معنی باشد.〈 کلام پهلودار: [مجاز] = سخن 〈 سخن پهلودار〈 کلام سمین: [مقابلِ غث] [قدیمی، مجاز] سخن استوار و محکم.
-
حسب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حسَب] [قدیمی] has[a]b ۱. حسب حال.۲. با «ال» (حرف تعریف عربی) بهصورت ترکیب با بعضی کلمات عربی به کار میرود: حسبالاجازه، حسبالاستحقاق، حسبالاشاره، حسبالامر، حسبالحکم، حسبالعاده، حسبالمعمول، حسبالوظیفه، حسبالوعده.۳. بهصورت پیشون...