کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
senses پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
senses
دیکشنری
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
senses
دیکشنری انگلیسی به فارسی
احساسات، حس، احساس، مفهوم، معنی، شعور، جهت، مضمون، هوش، حس تشخیص، حواس پنجگانه، مفاد، حس کردن، فهمیدن، احساس کردن، دیدن، دریافتن، پی بردن
-
واژههای مشابه
-
senseful
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حساس
-
sense
دیکشنری انگلیسی به فارسی
احساس، حس، مفهوم، معنی، شعور، جهت، مضمون، هوش، حس تشخیص، حواس پنجگانه، مفاد، حس کردن، فهمیدن، احساس کردن، دیدن، دریافتن، پی بردن
-
sensed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
احساس کردم، حس کردن، فهمیدن، احساس کردن، دیدن، دریافتن، پی بردن
-
proximity sensing
نزداحسگری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] فنّ تشخیص حضور یا عدم حضور یک شیء با استفاده از فاصلۀ بحرانی
-
sense of place
حس توطن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جغرافیای سیاسی] احساسی که بیانگر رابطۀ عاطفی و شخصی و عمیق میان فرد و مکان باشد
-
curvature sensing
حسگری خمیدگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم رصدی و آشکارسازها] روشی برای اندازهگیری خطای جبهۀ موج
-
remote sensing
دورکاوی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی نقشهبرداری] جمعآوری و پردازش و به کارگیری اطلاعات کمّی و کیفی از جسم بدون تماس با آن از راه دور متـ . سنجش از دور
-
remotely sensed
دورکاویده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی نقشهبرداری] ویژگی اطلاعاتی که به روش دورکاوی به دست آمده باشد
-
sense strand
رشتۀ بامعنا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] ← رشتۀ رمزگذار
-
vestibular sense
دیکشنری انگلیسی به فارسی
معنی وستبول
-
sense organ
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ارگان حساس، عضو حس، عامل احساس
-
make sense
دیکشنری انگلیسی به فارسی
معنی دارد
-
good sense
دیکشنری انگلیسی به فارسی
احساس خوب