کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
meal پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
meal
/mēl/
دیکشنری
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
meal
وعدهغذا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] یکی از نوبتهای سهگانۀ غذایی متداول در شبانهروز
-
meal
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وعده غذایی، غذا، خوراکی، طعام، شام یا نهار، ارد بلغور، طعمه، غذا خوردن، خوراک دادن، خوراندن
-
واژههای مشابه
-
mealing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غذا خوردن، خوراک دادن، خوراندن
-
soya meal
کُنجار لوبیاروغنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] موادی که پس از روغنکشی از دانههای لوبیاروغنی باقی میماند و در تهیۀ غذا از آن استفاده میشود متـ . کُنجار
-
between meal
میانوعده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] غذایی در میان وعدههای اصلی غذا
-
bone meal
آرد استخوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] پودری که از استخوان حیوان پس از گرفتن چربی آن تهیه میشود و از آن بهعنوان مکمل غذا در غذای انسان و حیوان استفاده میشود
-
meal planning
طرحریزی غذا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] تدوین و تهیۀ الگویی مناسب برای تأمین مواد غذایی براساس علائق و بودجه و نیازهای تغذیهای افراد
-
meal ticket
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بلیط غذا
-
oil meal
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وعده غذایی روغن
-
Indian meal
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غذا هند
-
matzo meal
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غذای ماتو
-
blood meal
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وعده غذایی خون
-
fish meal
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وعده ماهی
-
meal plan
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برنامه غذایی