کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
fuse پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
fuse
/fyo͞oz/
دیکشنری
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
fuse
فیوز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] وسیلهای در مدارهای الکتریکی که در هنگام افزایش بیشازحد جریان، با قطع مدار، ایمنی آن را تأمین کند
-
fuse
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فیوز، فتیله مواد منفجره، سیم گذاشتن، فتیله دینامیت، ترکیب کردن یا شدن، گداختن، امیختن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، مخلوط کردن
-
واژههای مشابه
-
fusees
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فیوزها، امرود، برامدگی ساق پای اسب، تفنگ چخماقی
-
fused
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ذوب شده
-
fusee
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فیوز، امرود، برامدگی ساق پای اسب، تفنگ چخماقی
-
fusing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
همجوشی، ترکیب کردن یا شدن، گداختن، امیختن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، مخلوط کردن
-
fuses
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فیوزها، فیوز، فتیله مواد منفجره، سیم گذاشتن، فتیله دینامیت، ترکیب کردن یا شدن، گداختن، امیختن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، مخلوط کردن
-
fuse pin, fuse bolt
میلۀ محافظ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] اتصال ضعیف مکانیکی در نقطۀ پُرتنش سازه مانند موتور و ارابۀ فرود
-
fuse plate
صفحۀ ایمنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] صفحهای که در مفصل سازۀ پایۀ علائم نصب میشود و هرچند در برابر نیروی باد مقاوم است، در هنگام برخورد وسیلۀ نقلیه با پایه در هم میشکند تا از شدت تصادف کاسته شود
-
electrical fuse
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فیوز الکتریکی
-
fusee drive
دیکشنری انگلیسی به فارسی
درایو فریزر
-
time-fuse
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فیوز زمان
-
safety fuse
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فیوز ایمنی
-
plug fuse
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فیوز پلاگین