کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
constituent پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
constituent
/kənˈstiCHo͞oənt/
دیکشنری
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
constituent
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تشکیل دهنده، جزء اصلی، موکل، انتخاب کننده
-
واژههای مشابه
-
constituently
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تشکیل شده است
-
constituency
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حوزه انتخابیه، حوزه انتخاباتی، هيئت موسسان
-
constituencies
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حوزه های انتخاباتی، حوزه انتخاباتی، هيئت موسسان
-
constituents
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اجزاء، جزء اصلی، موکل، انتخاب کننده
-
constituent 3
موکل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] کسی که در یک حوزۀ انتخاباتی اقامت دارد و میتواند به نامزدهای آن حوزه برای نمایندگی مجلس رأی دهد
-
constituency 2
موکلان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] کسانی که در یک حوزۀ انتخاباتی اقامت دارند و میتوانند به نامزدهای آن حوزه برای نمایندگی مجلس رأی دهند
-
constituent 1
جزء سازنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار] هریک از مواد موجود در یک ساختار شیمیایی یا آلیاژ
-
constituent structure
ساخت سازهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ساخت درونی جمله و گروه
-
constituent 2
سازه 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] هریک از اجزای تشکیلدهندۀ جمله در سطوح مختلف نحوی
-
immediate constituent
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تشکیل دهنده فوری
-
volatile component, fugitive constituent
جزء سازندۀ فرّار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] مادهای مانند آب یا کربندیاکسید در ماگما که فشار بخار آن برای متمرکز شدن در هر فاز گازی به اندازۀ کافی بالا باشد
-
immediate constituent analysis
تجزیۀ سازهای بلافصل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] شیوهای در تحلیل ساخـت جمله در زبانشناسی ساختگرا متـ . تجزیۀ سازهای پیاپی
-
constituency 1, election district, electoral district, precinct, ward, riding, electoral division, electoral area, polling district2, division 1
حوزۀ انتخاباتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] یک واحد جغرافیایی انتخاباتی که ساکنان آن به نامزدهای نمایندگی مجلس در همان واحد جغرافیایی انتخاباتی رأی میدهند