کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
boss پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
boss
/bäs,bôs/
دیکشنری
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
boss
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رئیس، رئيس، ارباب، برجستگی، بر جسته کاری، متصدی، رئيس کارفرما، خواجه، ریاست کردن بر، اربابی کردن، نقش برجسته تهیه کردن
-
واژههای مشابه
-
bossed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرپرست، برجسته
-
bosses
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کارفرمایان، رئيس، ارباب، برجستگی، بر جسته کاری، متصدی، رئيس کارفرما، خواجه، ریاست کردن بر، اربابی کردن، نقش برجسته تهیه کردن
-
bossing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرپرست، ریاست کردن بر، اربابی کردن، نقش برجسته تهیه کردن
-
piston boss,piston pin boss
پایۀ انگشتی پیستون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] برآمدگی دور حفرۀ انگشتی در داخل پیستون که انگشتی در آن قرار دارد
-
straw boss
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رئیس کوه، وردست سر عمله، مباشر کارگران
-
political boss
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رئیس سیاسی
-
trail boss
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رئیس پیاده
-
boss around
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رئیس در اطراف
-
propeller boss,propeller hub
توپی پروانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] بخش مرکزی سازۀ پروانه که تیغههای پروانه به آن متصل است
-
section foreman, section boss
رئیس قطعه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] سرپرست خط آهن در یک قطعه یا محدودۀ مشخص