کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکدست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یکدست
/yekdast/
معنی
۱. ویژگی کسی که یک دست داشته باشد و دست دیگرش از کار افتاده یا بریده شده باشد: مرد یکدست.
۲. [مجاز] یکپارچه؛ هماهنگ: لباسهای سفید یکدست.
۳. (قید) [قدیمی، مجاز] بهطور یکپارچه؛ بهتمامی: شهر یکدست سیاهپوش بود، ◻︎ فدای جاهش جاه همه جهان یکدست / نثار جانش جان همه جهان یکسر (مسعودسعد: ۱۹۹).
۴. [قدیمی، مجاز] متحد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
even, consistent, homogeneous, monotonous, pure, uniform
-
جستوجوی دقیق
-
یکدست
لغتنامه دهخدا
یکدست . [ ی َ / ی ِ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دارای یک دست باشد.(ناظم الاطباء). نقیض دودست باشد. (برهان ). کسی که یکی از دستهایش نباشد. امثل . اقطع. (یادداشت مؤلف ).- رستم یکدست ؛ نام پهلوانی بوده است . (آنندراج ). || تنها و بی یار. (یادداشت مؤلف ). || ...
-
یکدست
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (ص .) 1 - کسی که یک دست داشته باشد. 2 - یک شکل ، یک جور، یک نواخت .
-
یکدست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) yekdast ۱. ویژگی کسی که یک دست داشته باشد و دست دیگرش از کار افتاده یا بریده شده باشد: مرد یکدست.۲. [مجاز] یکپارچه؛ هماهنگ: لباسهای سفید یکدست.۳. (قید) [قدیمی، مجاز] بهطور یکپارچه؛ بهتمامی: شهر یکدست سیاهپوش بود، ◻︎ فدای جاهش جاه همه جهان ی...
-
واژههای مشابه
-
رستم یکدست
لغتنامه دهخدا
رستم یکدست . [ رُ ت َ م ِ ی َ / ی ِ دَ ] (اِخ ) نام پهلوانی است سوای رستم زال و آن یکدست مادرزاد بود. (از غیاث اللغات ). نام پهلوانی که مادرزاد یک دست داشته است و با رستم زال کُشتیها و پنجه ها گرفته . (آنندراج ) : سبو هم بمردانگی رستمی است که یک دست ...
-
یکدست لباس
دیکشنری فارسی به عربی
بدلة
-
uniform shelterwood system
شیوۀ پناهی یکدست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] نوعی شیوۀ پناهی که در آن برشها ازنظر زمانی و مکانی منظماند
-
یکدست دندان مصنوعی
دیکشنری فارسی به عربی
طقم الاسنان
-
یکدست ورق بازی
دیکشنری فارسی به عربی
علبة
-
یکنواخت و یکدست
فرهنگ گنجواژه
یک شکل.
-
یکدست حروف هم شکل وهم اندازه (درچاپخانه)
دیکشنری فارسی به عربی
ينبوع
-
واژههای همآوا
-
یک دست
لهجه و گویش تهرانی
یکنواخت
-
یک دست
لهجه و گویش تهرانی
یک خوراک