کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یوسف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن عبدالمؤمن بن علی قیسی کومی امیرالمؤمنین ، مکنی به ابویعقوب . سومین از پادشاهان دولت موحدین مراکش بود و به سال 533 هَ . ق . در تینملل به دنیا آمد. پس از وفات پدر به سال 558 هَ . ق . هنگامی که در اشبیلیة بود با او بیعت کردند...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد بغدادی ، ملقب به عفیف الدین و مکنی به ابوالحجاج و معروف به ابن بقال . مذهب حنبلی و مسلک تصوف داشت . شیخ رباط مرزبانیه ٔ بغداد بود و قبرش در تربت امام احمد است . آثاری دارد که از آن جمله است : سلوک الخواص . یوسف ب...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن علی بن جبارة هذلی بسکری ، مکنی به ابوالقاسم و معروف به هذلی . دانشمندی نابینا بود، متکلم و دانا به قرائتهای مشهور و شاذ. وی از مردم بسکرة از سرزمین زاب الصغیر بود. به اصفهان و بغداد سفر کرد. خواجه نظام الملک او را به سال 458...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن علی بن عبدالملک بن سماط بکری مهدوی ، مکنی به ابویعقوب و معروف به ابن سماط. شاعرو از مردم مهدیه ٔ افریقا بود. اشعار او بیشتر در مدح حضرت رسول (ص ) است و صاحب حلل السندسیة قصایدی از او آورده است . وی به سال 613 هَ . ق . به دنی...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن علی بن محمد، مکنی به ابویعقوب و معروف به جرجانی . فقیه حنفی از دانشمندان بود. کتاب «خزانةالاکمل » در فروع مذهب حنفی از اوست . یوسف پس از سال 522 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ).
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن علی بن محمدشاه بن محمد یکان ، معروف به ابن یکان . در فقه حنفی به تحقیق و در ادب و زبان عربی به تألیف پرداخت . از آثار اوست : 1- غزوة السلطان سلیم للاعجام . 2-حاشیه ای بر شرح المواقف . علاوه بر آثار مذکور رسالات و نوشته های ...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن علی بن هادی کوکبانی صنعانی . از مردم صنعای یمن و از ادبا بود. به سال 1115 هَ . ق . درگذشت . از آثار اوست : 1- طوق الصادح .2- سوانح فکر الافهام . 3- دیوان اشعار که خود آن را به نام «محاسن یوسف » نامیده است . (از اعلام زرکلی )...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن عمر (المنصور نورالدین )بن علی بن رسول ترکمانی یمنی ، ملقب به شمس الدین و معروف به «مظفر رسولی ». دومین پادشاه از رسولیان یمن و مقر حکومتش صنعا بود (619-694 هَ . ق .). در مکه به دنیا آمد و پس از کشته شدن پدرش به سال 647 هَ . ...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن عمر صدقی شوقی ماردینی . از آثار اوست : 1- محاسن الحسام . 2- معراج المعتمر و الحاج . 3- مسیر عموم الموحدین الی احیاء علوم الدین . وی به سال 1319 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ).
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن عمران حلبی . از مردم شام و ادیب و شاعر بود و به بازرگانی اشتغال داشت . درسرزمین شام به سفر پرداخت و آنگاه به قاهره و اسلامبول رفت و بزرگان را مدح گفت . او را دیوانی است . مرگ وی به سال 1074 هَ . ق . روی داد. (از اعلام زرکلی ...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن عمربن محمدبن حکم ، مکنی به ابویعقوب و معروف به ثقفی . از مردم بلقاء است . هشام بن عبدالملک او را به سال 106 هَ . ق . به حکومت یمن و به سال 121 هَ . ق . به حکومت عراق منصوب و در عین حال فرمانروایی خراسان را نیز بدو واگذار کرد...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن عمربن محمدبن یوسف ازدی ، مکنی به ابونصر. از مردم بغداد و نخست نایب الحکومه و بعد حاکم آن شهر بود (سال 327-329 هَ . ق .). پدر و جد و جد بزرگ او نیز این مقام را داشتند. اوادیب و شاعر و نویسنده و دانشمند و زبان دان و از اصیل تر...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن عمربن یوسف صوفی کادوری . از آثار اوست : جامع المضمرات و المشکلات . وی به سال 832 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ).
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن قطبة. رجوع به یوسف (ابن احمدبن عبداﷲبن قطبة) شود.
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمد (المقتفی )بن المستظهر، معروف به المستنجدباﷲ. رجوع به مستنجد شود.