یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن عمربن محمدبن حکم ، مکنی به ابویعقوب و معروف به ثقفی . از مردم بلقاء است . هشام بن عبدالملک او را به سال 106 هَ . ق . به حکومت یمن و به سال 121 هَ . ق . به حکومت عراق منصوب و در عین حال فرمانروایی خراسان را نیز بدو واگذار کرد. با انتقال یوسف از یمن پسرش «الصلت » به حکومت یمن منصوب گردید و یوسف به عراق رفت و در کوفه مستقر گشت . و امیر پیشین خالدبن عبداﷲ قسری را در زیر شکنجه کشت . وی تا خلافت یزیدبن ولید در این مقام باقی بود. یزید در اواخر سال 126هَ . ق . او را معزول و در دمشق زندانی کرد تا آنکه یزیدبن خالد قسری را نزد او فرستاد و او یوسف را به خون پدر خویش بکشت . یوسف نودواند سال عمر کرد و به سال 127 هَ . ق . درگذشت . مردی کوچک اندام و بزرگ ریش و فصیح و بخشنده بود، اما در سخت گیری راه حجاج بن یوسف را پیش گرفت . در لاف زنی و حماقت نیز بدو مثل می زدند ومی گفتند: «أتیه من احمق ثقیف ». (از اعلام زرکلی ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.