کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یزدان آفرید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کهنوج یزدان آباد
لغتنامه دهخدا
کهنوج یزدان آباد. [ ک َ ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش زرند است که در شهرستان کرمان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
فتح آباد یزدان آباد
لغتنامه دهخدا
فتح آباد یزدان آباد. [ ف َ دِ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان ، که سر راه مالرو زرند به بافق قرار دارد. جلگه ای معتدل و دارای 273 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات ، پنبه ، پسته ، حبوب . شغل ا...
-
یزدان آباد بالا
لغتنامه دهخدا
یزدان آباد بالا. [ ی َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهر کهنه بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 15 هزارگزی شمال باختر قوچان . جمعیت آن 340 تن و آب آن از چشمه و قنات است . راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
یزدان آباد پائین
لغتنامه دهخدا
یزدان آباد پائین . [ ی َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهر کهنه بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع در 22 هزارگزی شمال باختری قوچان . سکنه ٔ آن 1063 تن و آب آن از قنات است . راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
نام یزدان خواندن
لغتنامه دهخدا
نام یزدان خواندن . [ م ِ ی َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) نام یزدان خواندن بر کسی ، رفع چشم بد یا اظهار تحسین و اعجاب را نام خدا بر زبان آوردن ، نظیر: ماشااﷲ! چشم بد دور! نام خدا! : گوان را به تخت کئی برنشاندبر ایشان همه نام یزدان بخواند. فردوسی .به رستم...
-
جستوجو در متن
-
آفریدن
لغتنامه دهخدا
آفریدن . [ ف َ دَ ] (مص ) (از پهلوی ِ آفریتن ، خلق کردن . بار آوردن ) نیستی را هست کردن . خلق . ابداء. بدء. فطر. ذرء. ابداع . ایجاد. تکوین . خِلقت . برء. بُروء. انشاء. تنشئه . جَبْل .(دهار). احداث . ابتداء. ابتداع . صَوْغ : یارب بیافریدی روئی بدین مث...
-
داذآفرید
لغتنامه دهخدا
داذآفرید. [ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از سرودهای ایران باستان که باربد برای خسرو پرویز ساخته بود. نام درست آن باید دادار آفرید باشد زیرا ثعالبی آن را بصورت یزدان آفرید نقل کرده است . (ایران در زمان ساسانیان ، ترجمه رشید یاسمی ص 507) : سرودی به آواز خوش بر...
-
مکید
لغتنامه دهخدا
مکید. [ م َ ] (ع مص ) بد سگالیدن . مکیدة. (منتهی الارب ). کید. مکیدة. (ناظم الاطباء) : چونکه عاجز شد ز صد گونه مکیدچون زنان او چادری بر سر کشید. مولوی (مثنوی چ نیکلسن ج 6 ص 3824).نیست باطل هرچه یزدان آفریداز غضب وز حلم و از نصح و مکید. مولوی .و رجوع ...
-
گزیده ٔ عدنان
لغتنامه دهخدا
گزیده ٔ عدنان .[ گ ُ دَ ی ِ ع َ ] (اِخ ) پنجمین کسی که ممدوح رودکی بود و مدح او در اشعار رودکی دیده میشود : گرنه مرا بوعمر دلاور کردی وآنگه دستوری گزیده ٔ عدنان زهره کجا بودمی به مدح امیری کز پی او آفرید گیتی یزدان . (احوال و آثار رودکی تألیف سعید ن...
-
گنبد دوار
لغتنامه دهخدا
گنبد دوار. [ گُم ْ ب َ دِ دَوْ وا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : آتشی باید چونانکه فروتر علمش برتر از دایره ٔ گنبد دوار بود. منوچهری .وآن قطره ٔ باران ز بر سوسن کوهی گویی که ثریاست بر این گنبد دوار. منوچهری .از آن قبل که ترا ایزد آفری...
-
جان آفرین
لغتنامه دهخدا
جان آفرین . [ ف َ ] (اِخ ) روان آفرین . خالق روح . (ناظم الاطباء). آفریننده ٔ جان . (آنندراج ). خالق . آفریدگار. خدا : یکی گنج بخشید بر هر کسی بجان آفرین کرد پوزش بسی . فردوسی .تهمتن به نیروی جان آفرین بکوشید بسیار با درد و کین . فردوسی .بدو گفت یزدا...
-
توانائی
لغتنامه دهخدا
توانائی . [ ت ُ / ت َ ] (حامص ) نیرومندی . اقتدار. قدرت . (فرهنگ فارسی معین ). قوت و قدرت و زور و دست . (ناظم الاطباء). طاقت . (دهار). مقدرت . تیو. تاب . توان . طاقت . وسع. جُهد. مجهود. قدرت . اقتدار. استطاعت . خلاف ناتوانی ، و با داشتن و دادن صرف شو...
-
ناچیز
لغتنامه دهخدا
ناچیز. (ص مرکب ) بی قدر. بی مقدار. (ناظم الاطباء). پست و ناقابل .(فرهنگ نظام ). چیز حقیر. چیز پست . فرومایه . بی ارز. بی ارج . وضیع. ناقابل . بی قابلیت . بی ارزش : ز خاشاک ناچیز تا عرش راست سراسر به هستی یزدان گواست . فردوسی .همو آفریننده ٔ مور و پیل...
-
ژرفی
لغتنامه دهخدا
ژرفی . [ ژَ ] (ص نسبی ) منسوب به ژرف . || (حامص ، اِ) عمق . گودی . غور. یکی از ابعاد سه گانه مقابل درازی و پهنی . (برهان ). ژرفا : به روستای ارغان چاهی آب است ژرفی آن همه ٔ جهان نتواند دانست . (حدود العالم ).اگر خون آن کشتگان را ز خاک بژرفی برد رای ی...
-
راجی کرمانی
لغتنامه دهخدا
راجی کرمانی . [ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) نامش بمانی و اصلش از زردشتیان ایران و ساکن کرمان بود. بواسطه ٔ سعادت فطری ذوق اسلام یافت و بخدمت علما و عرفای کرمان شتافت بمانعلی نامش دادند و دیده ٔ حالش را بنور ولایت شاه اولیا گشادند طبعش موزون و شایق بمداحی ولی حض...