آفریدن . [ ف َ دَ ] (مص ) (از پهلوی ِ آفریتن ، خلق کردن . بار آوردن ) نیستی را هست کردن . خلق . ابداء. بدء. فطر. ذرء. ابداع . ایجاد. تکوین . خِلقت . برء. بُروء. انشاء. تنشئه . جَبْل .(دهار). احداث . ابتداء. ابتداع . صَوْغ :
یارب بیافریدی روئی بدین مثال
خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب .
آنکه نشک آفرید و سرو سهی
آنکه بید آفرید و نار و بهی .
ای غافل از شمار چه پنداری
کِت آفرید خالق بیکاری
عمری که مر تراست سرِ مایه
وید است و کارهات بدین زاری .
ترا پاک یزدان چنان آفرید
که مهر آورد بر تو هر کِت بدید.
مرا آفریننده از فرّ خویش
چنین آفرید ای نگارین ز پیش .
بر او آفرین ، کو جهان آفرید
ابا آشکارا نهان آفرید.
زمانی بخفتند و برخاستند
یکی آفرین نو آراستند
بدان دادگر کو جهان آفرید
توانائی و ناتوان آفرید.
جهان آفرین تا جهان آفرید
چو رستم سرافراز نامد پدید.
مرا بازو ایزد قوی آفرید
بنیروی من دهر مردی ندید.
مرا ایزد از بهر جنگ آفرید
ترا از پی زین و تنگ آفرید.
بر آن آفرین کآفرین آفرید
مکان وزمان و زمین آفرید.
جهان آفرین تا جهان آفرید
چنو مرزبانی نیامد پدید.
نباید بدیشان بد ایمن بجان
چنین آفریده خدای جهان .
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانائی آید پدید.
اگر آرزوی در دنیا نیافریدی کس سوی غذا... و سوی جفت ... ننگریستی . (تاریخ بیهقی ). اگر طاعنی گوید که اگر آرزو و خشم نبایستی خدای تعالی ... در تن مردم نیافریدی ... (تاریخ بیهقی ).تا ایزد تعالی ... آدم ... را بیافریده است تقدیر چنان کرده است که ملک را انتقال می افتد از این امت بدان امت . (تاریخ بیهقی ). ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت وحکمت عالم را بیافرید. (کلیله و دمنه ).
و مصدر دیگر آن آفرینش است . آفریدم . بیافرین .