کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوهرریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گوهرریز
/go[w]harriz/
معنی
۱. آنچه از آن گوهر فروریزد.
۲. [مجاز] چشم گریان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوهرریز
لغتنامه دهخدا
گوهرریز. [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) ریزنده ٔ گوهر. کسی که جواهر نثار کند. (ناظم الاطباء). پاشنده ٔ جواهرات . پخش کننده ٔ گوهر. گوهرپاش .
-
گوهرریز
لغتنامه دهخدا
گوهرریز. [ گ َ / گُو هََ] (اِخ ) نام قناتی در کرمان باشد. (ناظم الاطباء).
-
گوهرریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گهرریز› go[w]harriz ۱. آنچه از آن گوهر فروریزد.۲. [مجاز] چشم گریان.
-
جستوجو در متن
-
گوهرافشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گوهرفشان› [قدیمی] go[w]har[']afšān گوهرریز؛ گوهربار.
-
گوهربیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گهربیز› [قدیمی] go[w]harbiz گوهرافشان؛ گوهرریز.
-
گهرریز
لغتنامه دهخدا
گهرریز. [ گ ُ هََ ] (نف مرکب ) مخفف گوهرریز. رجوع به همین کلمه شود.
-
گوهرنثار
لغتنامه دهخدا
گوهرنثار. [ گ َ / گُو هََ ن ِ ] (ص مرکب ) به معنی گوهرنشان . گوهرپاش . گوهرریز. (از آنندراج ). کسی که جواهر نثار میکند. (ناظم الاطباء). رجوع به گوهرفشان شود.
-
ریز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ریختن و ریزیدن) riz ۱. = ریختن۲. ریزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): اشکریز، خونریز، گوهرریز.۳. ریختهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سرریز، دورریز.
-
ستاره فشان
لغتنامه دهخدا
ستاره فشان . [ س ِ رَ / رِ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) کنایه از اشک فشان . (آنندراج ). || گوهرزاد. گوهرریز : چرخ مرا وقت ثنای تو گفت تیر ملک نطق ستاره فشان . خاقانی . || درخشان . تابان : چشمه ٔ خورشید را سراب شماردهر که ببیند رخ ستاره فشانش . صائب (از آنن...
-
گوهرپاش
لغتنامه دهخدا
گوهرپاش . [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) پاشنده ٔ گوهر. نثارکننده ٔ گوهر. گوهرریز. گوهربار : اگر سخاوت باید کفش به روز عطاچو بحر گوهرپاش است وابر زرافشان . فرخی . || کنایه از بارنده است : گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شودگاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود....
-
امید کرمانشاهی
لغتنامه دهخدا
امید کرمانشاهی . [ اُ دِ ک ِ ] (اِخ ) میرزا عباس ... بنا بنوشته ٔ صاحب مجمعالفصحا در روزگار خود از شاعران نام آور و از مداحان محمدشاه قاجار ومردی آرام و حلیم و در شاعری دارای طبعی متین و پخته بوده است . قصایدی داشته که جمع نکرده بوده است . هدایت چند ...
-
گوهرفشان
لغتنامه دهخدا
گوهرفشان . [ گ َ / گُو هََ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) گوهرافشان . گوهرپاش . گوهرریز. جواهرریز. جواهر نثارکننده : همه ساله گوهر فشانی ز دو کف همانا که تو ابر گوهرفشانی . فرخی .- آب گوهرفشان ؛ آب حیات بخش . بخشنده ٔ جان و روان : ز ماهی و آن آب گوهرفشان دگ...
-
گوهر
لغتنامه دهخدا
گوهر.[ گ َ / گُو هََ ] (اِ) مروارید است که به عربی لؤلؤ خوانند و مطلق جواهر را نیز گفته اند. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (بهار عجم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ سروری ) (فرهنگ شعوری ). سنگ قیمتی مثل الماس و لعل و مروارید و امثال آنها. (فرهنگ نظام...