کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوهردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گوهردار
/go[w]hardār/
معنی
۱. دارای گوهر.
۲. [مجاز] دارای نژاد نیک؛ اصیل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوهردار
لغتنامه دهخدا
گوهردار. [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) دارای گوهر. دارای جواهر : خوش می روی در جان من ، خوش می کنی درمان من ای دین و ای ایمان من ، ای بحر گوهردار من . مولوی (کلیات شمس ). || دارای نژاد. اصیل . نژاده . || دارای جوهر چنانکه تیغ و شمشیر و جز آن . جوهردار...
-
گوهردار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گهردار› [قدیمی] go[w]hardār ۱. دارای گوهر.۲. [مجاز] دارای نژاد نیک؛ اصیل.
-
گوهردار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) شمشیر آب داده و جوهردار.
-
جستوجو در متن
-
گوهری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به گوهر) [قدیمی] go[w]hari ۱. گوهردار.۲. [مجاز] اصیل؛ پاکنژاد.۳. آراسته به گوهر؛ جواهرنشان.۴. گوهرفروش؛ جواهرفروش.
-
گهردار
لغتنامه دهخدا
گهردار. [ گ ُ هََ ] (نف مرکب ) مخفف گوهردار : گفتم چه صاعقه است گهردار تیغ اوگفتا جداکننده ٔ جسم عدو ز جان . فرخی .زدوده تیغ گهردار رنگ داده به خون بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد. سوزنی .رجوع به گوهردار شود.
-
آبگون
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص مر.) آبی ، کبود. 2 - سبز. 3 - آبدار، گوهردار. 4 - (اِمر.) گل آبگون ، نیلوفر. 5 - نشاسته .
-
پرالک
لغتنامه دهخدا
پرالک . [ پ َ ل َ ] (اِ)آهن گوهردار. (فرهنگ اسدی ). آهن جوهردار. (اوبهی ). فولاد جوهردار را گویند عموماً و تیغ و شمشیر را خصوصاً. (برهان ) : بدست هر یک از ایشان یکی پرالک تیغچنانکه باشد در دست دیو شعله ٔ نار. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).از آن آه...
-
آبداده
لغتنامه دهخدا
آبداده . [ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) گوهردار. تیزکرده : گفتندپادشاه ما مسعود است هر کس که بی فرمان سلطان ما اینجا آید زوبین آبداده و شمشیر است . (تاریخ بیهقی ).دیو هگرز آبروی من نبرد زآنک روی بدو دارد آبداده سنانم . ناصرخسرو.پر آب داده حسامم به دست نصرت ...
-
روهنی
لغتنامه دهخدا
روهنی . [ هَِ ] (اِ) آهن و پولاد جوهردار و آنچه از آن سازند. (برهان ) (آنندراج ). آهن گوهردار. (فرهنگ سروری ) (فرهنگ اوبهی ) (از لغت فرس اسدی ): این بیت (بیت فردوسی ) گذشته از اینکه معنی آن روشن نیست در ولف هم نیامده ولی ولف در کلمه ٔ روهنی که شاهد ه...
-
پرندآور
لغتنامه دهخدا
پرندآور. [ پ َ رَ وَ ] (ص مرکب ) شمشیر جوهردار. (رشیدی ). تیغ گوهردار. (اسدی ). گوهردار (شمشیر و مانند آن ). تیغ گهردار. (صحاح الفرس ). تیغ و شمشیرجوهردار. (برهان ) (جهانگیری ). برندآور : بینداخت تیغ پرندآورش همی خواست از تن بریدن سرش . دقیقی .از نهی...
-
پرنگ
لغتنامه دهخدا
پرنگ . [ پ َ / پ ِ رَ ] (اِ) فروغ وبرق شمشیر و تیغ جوهردار را گویند و بعربی فرند خوانند به کسر فاو را. (برهان ). سفسقةالسیف . (منتهی الارب ). پَرَند. رُبد. جوهر. گوهر. || رونق و جلا و تلألؤ و برق هر چیز: تلویح ؛ پرنگ دادن جامه را. (منتهی الارب ). د...
-
گوهربار
لغتنامه دهخدا
گوهربار. [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) بارنده ٔ گوهر. نثارکننده ٔ گوهر : و آتش او گلی است گوهرباردر برابر گل است و در بر خار. نظامی . || بخشنده ٔ گوهر. (از بهار عجم ) (آنندراج ). که کنایه از جوانمرد باشد. (بهار عجم ). بخشنده ٔ گوهر و در اینجا سخن به گ...
-
زین افزار
لغتنامه دهخدا
زین افزار. [ اَ] (اِ مرکب ) سلیح و کجیم را گویند که یراق جنگ و پوشش اسب باشد در روز جنگ . (برهان ) (از انجمن آرا) (ازآنندراج ) (از ناظم الاطباء). سلاح . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زین اوزار. متقدمین از شعراء کلمه ٔ زین افزار را بمعنی ادوات جنگ گرفته ...
-
گوهرفروش
لغتنامه دهخدا
گوهرفروش . [ گ َ / گُو هََ ف ُ ] (نف مرکب ) جواهرفروش .گوهری . گهرفروش . جواهری . جوهری . مالک گوهر. دارای گوهر. گوهردار. دارنده ٔ گوهر. صاحب گوهر : ببردند هر دو به گوهرفروش که این را بها کن به دانش بکوش . فردوسی .تو بشناس کان مرد گوهرفروش که خوالیگر...