کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوش دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گوش خزک
لغتنامه دهخدا
گوش خزک . [ خ َ زَ ] (اِ مرکب ) کرم هزارپا. (رشیدی ). به معنی گوش خز است که هزارپا باشد. (برهان ). گوش خزه . گوش خز. گوشالنگ . گوش سنب . گوش خیزک .- امثال :مار با بی پایی بیش از آن دَوَد که گوش خزک با هزارپای .
-
گوش خزه
لغتنامه دهخدا
گوش خزه . [ خ َ زَ/ زِ ] (اِ مرکب ) گوشالنگ . گوش خز. گوش خزک . گوش خیزک .هزارپا. گوش سنب . رجوع به هر یک از این کلمات شود.
-
گوش خورده
لغتنامه دهخدا
گوش خورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) کنایه از گوشمال خورده باشد. (برهان ) (انجمن آرا). مرادف گوش پیچیده است که گذشت . (آنندراج ).
-
گوش خیزک
لغتنامه دهخدا
گوش خیزک . [ زَ ] (اِ مرکب ) لهجه ای از گوش خزک . (یادداشت مؤلف ). گوش خزه . گوش خزک . گوشالنگ . رجوع به گوش خزک شود.
-
گوش درد
لغتنامه دهخدا
گوش درد. [ دَ ] (اِ مرکب ) درد گوش .آزار گوش . المی که در گوش پیدا آید و آزار رساند.
-
گوش دریا
لغتنامه دهخدا
گوش دریا. [ دَرْ ] (اِ مرکب ) صدف . (آنندراج ). صدفی که دارای مروارید باشد. (ناظم الاطباء). || و به معنی پیاله ٔ کوچک مجاز است . و پیاله ای که از صدف ساخته شده باشد. (آنندراج ).
-
گوش دریده
لغتنامه دهخدا
گوش دریده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه گوش او دریده باشد. که گوش او شکافته باشد. که گوش او پاره شده باشد. || (اِ مرکب ) دف . (آنندراج ). طبلکی که کودکان بدان بازی می کنند. (ناظم الاطباء) : راه زنی می کند گوش دریده از آنک سیلی بسیار خورد زخم طپا...
-
گوش رس
لغتنامه دهخدا
گوش رس . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) که به گوش رسد. (آواز و صدا) که شنیده شود. که فاصله چندان بود که آوا شنیده شود: آواز او گوش رس نبود.
-
گوش سنب
لغتنامه دهخدا
گوش سنب . [سُمْب ْ ] (اِ مرکب ) هزارپا. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
گوش شنودی
لغتنامه دهخدا
گوش شنودی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) سُمعه . مقابل چشم دیدی . رئاء. (یادداشت مؤلف ).
-
گوش شور
لغتنامه دهخدا
گوش شور. (اِ مرکب ) رجوع به گوش شوی شود.
-
گوش شوی
لغتنامه دهخدا
گوش شوی . (اِ مرکب ) و در تداول عامه گوش شور. آلتی که بدان گوش شویند. آلتی طبیبان متخصص گوش را محض شستن گوش . (یادداشت مؤلف ). || (نف مرکب ) آنکه گوش شوید. که به شستن گوش پردازد.
-
گوش فیلی
لغتنامه دهخدا
گوش فیلی . (اِ مرکب ) قسمی گل .
-
گوش کاو
لغتنامه دهخدا
گوش کاو. (اِ مرکب ) گوش پاک کن . (یادداشت مؤلف ). آلت کاویدن گوش . || (نف مرکب ) که گوش کاود. آنکه گوش کاود.
-
گوش کش
لغتنامه دهخدا
گوش کش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ گوش . که گوش را کشد و پیچاند. متوجه ساختن صاحب گوش را یا بدنبال خود کشاندن خداوند گوش را : مر شما را سرکه داد از کوزه اش تا نباشد عشق اوتان گوش کش .