کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوشور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گوشور
/gušvar/
معنی
۱. دارای گوش؛ صاحب گوش.
۲. شنونده؛ شنوا: ◻︎ گوشور یکبار خندد کر دو بار / چون که لاغ اِملی کند یاری به یار (مولوی: ۷۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوشور
لغتنامه دهخدا
گوشور. [ گوش ْ وَ ] (ص مرکب ) صاحب گوش . دارای گوش . که گوش دارد. (مؤلف ). || سامع. (مؤلف ).- امثال : گوشور یک بار خندد کر دو بار . (امثال و حکم ج 3 ص 1333). || دارای گوش بزرگ . (ولف ). اذون . آنکه گوش برجسته دارد چون آدمی و آهو و ستور خلاف صموخ ...
-
گوشور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gušvar ۱. دارای گوش؛ صاحب گوش.۲. شنونده؛ شنوا: ◻︎ گوشور یکبار خندد کر دو بار / چون که لاغ اِملی کند یاری به یار (مولوی: ۷۲۴)
-
گوشور
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (ص .) فرمانبر، مطیع .
-
جستوجو در متن
-
گوشوری
لغتنامه دهخدا
گوشوری . [ گوش ْ وَ ] (حامص مرکب ) عمل گوشور. صفت گوشور. رجوع به گوشور شود.
-
املا کردن
لغتنامه دهخدا
املاکردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِکتاب . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). املال . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). مطلبی را تقریر و القا کردن تا دیگری بنویسد : دبیر پیش وی نشسته و نامه ای می نوشت و فضل املا همی کرد. (تاریخ بلعمی ). نامه ٔ...
-
گوش بستر
لغتنامه دهخدا
گوش بستر. [ ب ِ / ب َ ت َ ] (اِخ ) نام مردی عظیم گوش به عهد اسکندر. توضیح اینکه چون اسکندر ذوالقرنین متوجه شهر بابل شد در اثنای راه به کوهی رسید بس عظیم و در دامن آن کوه دریایی بود، لشکریانش به شکار مشغول شدند و مردی یافتند بزرگ جثه و درشت اعضاء و پر...
-
لاغ
لغتنامه دهخدا
لاغ . (اِ) تا. تای . شاخ . شاخه . طاقه : طاقه ٔ ریحان ،لاغی اسپرغم . یک لاغ سبزی ، یک طاقه بقل ، یک برگ از سبزی . یک لاغ تره یا یک لاغ سبزی یا لاغی اسپرغم ؛ هریک ازبنه های سبزی در یکدسته . رمش ، یکدسته اسپرغم . || هریک از گیسوان بافته . دسته ای خرد ا...