املاکردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِکتاب . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). املال . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). مطلبی را تقریر و القا کردن تا دیگری بنویسد : دبیر پیش وی نشسته و نامه ای می نوشت و فضل املا همی کرد. (تاریخ بلعمی ). نامه ٔ فتح بخط عراقی و امیر املا کرده بود. (تاریخ بیهقی ). گفت این همه را املا این مرد کرده است . (تاریخ بیهقی ).
یک زمان ذکر دوست کرد بیان
ساعتی درس عشق کرد املا.
انشا کندش روح و منقح کندش عقل
گردون کند املا و زمانه کند اصغا.
گوشوَر یک بار خندد کر دوبار
چونکه لاغ املا کند یاری بیار.
گر آن جمله را سعدی انشا کند
مگر دفتری دیگر املا کند.
ز دل مجموعه ای هر روز املا می توان کردن
ازین یک قطره خون صد نامه انشا می توان کردن .