کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوزینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گوزینه
/go[w]zine/
معنی
= جوزینه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوزینه
لغتنامه دهخدا
گوزینه . [ گ َ / گُو ن َ / ن ِ ] (اِ) از: گوز (گردو) + -ینه (پسوند نسبت ). پهلوی گوچنگ «اونوالا 93». (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). حلوایی را گویند که از مغز گردکان پزند. (برهان ). حلوای گوز که چارمغز باشد (رشیدی ). حلوایی باشد که از مغز گردکان بپزند. ...
-
گوزینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gučēnak] [قدیمی] go[w]zine = جوزینه
-
جستوجو در متن
-
جوزینه
فرهنگ فارسی معین
(جَ نِ) (اِ.) نک گوزینه .
-
جوزینه
لغتنامه دهخدا
جوزینه . [ ج َ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب گوزینه است و آن حلوایی باشد که از مغز گردکان پزند و بعضی گویند از مغز بادام . (آنندراج ) (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به گوزینه شود.
-
جوزینخ
لغتنامه دهخدا
جوزینخ . [ ج َ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب از گوزینه چنانکه جوزینق . (المعرب جوالیقی ). رجوع به جوزینه شود.
-
قطائف
لغتنامه دهخدا
قطائف . [ ق َ ءِ ] (ع اِ) نان گوزینه ولوزینه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رشته ای که از میده ٔ گندم سازند و آن را رشته ٔ قطائف خوانند. (آنندراج از منتخب ). و در لطائف نوشته که حلوائی است نفیس ، و عرب آن را کنافه گویند و قطائف نگویند. (آنندراج ...
-
طفقاج
لغتنامه دهخدا
طفقاج . [ طَ ] (اِخ ) ظاهراً نام موضعی به ماوراءالنهر بوده است . در تذکره ٔ تقی الدین و نیز در سه نسخه ٔ سوزنی کهن که نزد من هست این کلمه بصورت فوق آمده است که معلوم میکند شهری از ماوراءالنهر است و شاید مشک خیز نیز بوده است . این لفظ را در معجم البلد...
-
ه
لغتنامه دهخدا
ه . [ هَِ/ ها ] (ع حرف ، ضمیر) در عربی بر حسب لهجه های مختلف گاهی این حرف به حروف دیگری تبدیل شود یا بدل از آنها آید.اَ: هَثَر، اَثَر. هراق ، اراق . هراقه ، اَراقَه ... هناره ، اناره . هیم اﷲ، ایم اﷲ. ث : لُهاة، لثاة. ج : ماه ، ماج .ح : گناه ، جُناح ...
-
شیرینی
لغتنامه دهخدا
شیرینی . (ص نسبی ، اِ مرکب )هر چیز شیرین . هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. (یادداشت مؤلف ). || آنچه پزند و سازند از خوردنیهای شیرین . خوردنیهای گوناگون که از شکر و عسل و قند ممزوج با دیگر چیزها سازند. آنچه قناد پزد از اقسام خوردنی...