گوزینه . [ گ َ / گُو ن َ / ن ِ ] (اِ) از: گوز (گردو) + -ینه (پسوند نسبت ). پهلوی گوچنگ «اونوالا 93». (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). حلوایی را گویند که از مغز گردکان پزند. (برهان ). حلوای گوز که چارمغز باشد (رشیدی ). حلوایی باشد که از مغز گردکان بپزند. (جهانگیری ). حلوای گوز یعنی گردو که آن را چهارمغز گویند زیرا که مغزش چهارپاره است . (انجمن آرا). حلوا یعنی شیرینی که با شکر یا عسل و کوفته ٔ گوز کنند، و معرب آن جوزینق و جوزینج است . (المعرب جوالیقی ). جوزینج . (زمخشری ) : قطائف جوانان رقص می کنند و لوزینه و گوزینه و مرغ بریان و فواکه الوان می خورند. (اسرارالتوحید ص 54).
نباشد در جهان هرگز چنین مطلوب دیرینه
خوشا پالوده ٔ شکّر زهی حلوای گوزینه .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.