کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنجیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گنجیدن
/gonjidan/
معنی
۱. جا گرفتن چیزی در جایی یا میان چیز دیگر.
۲. درست بودن؛ درست درآمدن.
۳. جا داشتن.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: گنجید
بن حال: گنج
دیکشنری
fit
-
جستوجوی دقیق
-
گنجیدن
لغتنامه دهخدا
گنجیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) جا گرفتن مظروفی در ظرفی . درآمدن چیزی در چیزی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). راست آمدن چیزی در چیزی . محاط شدن . (ناظم الاطباء) : هیچ چیز اندر سر او نگنجد از بزرگی سرش . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).نگنجد جهان آفرین در مکان ...
-
گنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) gonjidan ۱. جا گرفتن چیزی در جایی یا میان چیز دیگر.۲. درست بودن؛ درست درآمدن.۳. جا داشتن.
-
گنجیدن
فرهنگ فارسی معین
(گُ دَ) (مص ل .) جا شدن ، جا گرفتن .
-
جستوجو در متن
-
گنجندگی
لغتنامه دهخدا
گنجندگی . [ گ ُ ج َ دَ / دِ ] (حامص ) شایستگی گنجیدن داشتن . قابل گنجیدن بودن . رجوع به گنجیدن شود.
-
گنجیدنی
لغتنامه دهخدا
گنجیدنی . [ گ ُ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه بگنجد. آنچه درخور گنجیدن باشد. و رجوع به گنجیدن شود.
-
گنجایش
لغتنامه دهخدا
گنجایش . [ گ ُی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از گنجیدن . قابلیت گنجیدن . وسعت گنجیدن . ظرفیت . وسع. وسعت . و رجوع به وسع شود. || قابلیت و استعداد. (ناظم الاطباء). شایستگی . رجوع به استعداد شود. || (اِ) جای و محل گنجیدن . || سود و نفع. (ناظم الاطباء).- گنجایش...
-
ناگنجیدن
لغتنامه دهخدا
ناگنجیدن . [ گ ُ دَ ] (مص منفی ) مقابل گنجیدن به معنی جای گرفتن و محاط شدن در چیزی و فراهم آورده شدن در جایی . رجوع به گنجیدن شود.
-
گنجانیدن
لغتنامه دهخدا
گنجانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گنجیدن کنانیدن و گنجیدن فرمودن . (ناظم الاطباء). گنجاندن . جای دادن . جای دادن در : هزار سلطنت دلبری بدان نرسدکه در دلی هنر خویش را بگنجانی .حافظ.
-
گنجیدگی
لغتنامه دهخدا
گنجیدگی . [گ ُ دَ / دِ ] (حامص ) گنجایش . رجوع به گنجیدن شود.
-
گنجان
لغتنامه دهخدا
گنجان . [ گ ُ ] (نف ) صفت فاعلی از گنجیدن .(کلیله و دمنه به نقل بهار در سبک شناسی ج 2 ص 266).
-
گنجاندن
لغتنامه دهخدا
گنجاندن . [ گ ُ دَ ] (مص ) چیزی را در جائی جای دادن . (فرهنگ نظام ). گنجیدن فرمودن . (ناظم الاطباء). جای دادن . گنجانیدن . رجوع به گنجانیدن شود.
-
گنجایشی
لغتنامه دهخدا
گنجایشی . [ گ ُ ی ِ ](ص نسبی ) قابل و لایق گنجایش . درخور گنجایش . قابل گنجیدن . || مفید و سودمند. (ناظم الاطباء).
-
گنجیده
لغتنامه دهخدا
گنجیده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف )درآمده و داخل شده . در جای نهاده . (ناظم الاطباء). جای گرفته در چیزی . محاط شده . و رجوع به گنجیدن شود.
-
fitted
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نصب شده، متناسب کردن، خوردن، مجهز کردن، اندازه بودن برازندگی، زیبنده بودن بر، مناسب بودن برای، شایسته بودن، سوار یا جفت کردن، صلاحیت دار کردن، تطبیق کردن، گنجاندن یا گنجیدن