کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ستوه آوردن
لغتنامه دهخدا
ستوه آوردن . [ س ُ وَدَ ] (مص مرکب ) عاجز کردن . زبون ساختن : سواران جنگی بر او بر گمارستوه آورش هر سوی از کارزار. اسدی .مثال او را امتثال نمود و بر این موجب پیش گرفتند تا آن کافران را به ستوه آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
ململی
لغتنامه دهخدا
ململی . [ م َ م َ ] (اِخ ) شعبه ای از طایفه ٔ بابادی هفت لنگ بختیاری ودارای شعب ذیل است : سله چین ، کوروند، ملورچی ، حلوانی ، شهنی ، نصیر و گمار. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).
-
برگماردن
لغتنامه دهخدا
برگماردن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) برگماشتن . برگماریدن : گمانی مبر کاین ره مردمست برین کار نیکو خرد برگمار. ناصرخسرو.که جوهری ز عرض لامحاله خالی نیست جزین نباشد دل برگمار و ژرف گمار. ناصرخسرو.و رجوع به برگماشتن شود.
-
خاسف
لغتنامه دهخدا
خاسف . [ س ِ ] (اِخ ) نام مرد افسانه ای است در یکی از داستانهای مجمل التواریخ و القصص : گویند که برهمن از کشتن چندان مردم پشیمانی خورد، گفت پرستیدن بر سر کوه بمردم کشتن بدل کردم ، پس روزی برهمنی نام وی خاسف بیامد، و او را پندها داد. برهمن گفتا همچنین...
-
خداترس
لغتنامه دهخدا
خداترس . [ خ ُ ت َ ] (نف مرکب ) متقی . پرهیزگار. عفیف . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنکه از خدا ترسد. باایمان . معتقد بخدا. خداپرست : وآن پیر حیایی خداترس با شیر خدای بود همدرس . نظامی .خداترس را بر رعیت گمارکه معمار ملک است پرهیزگار. بوستان .خداتر...
-
گماشتن
لغتنامه دهخدا
گماشتن .[ گ ُ ت َ ] (مص ) کسی را بر کاری گذاشتن . (فرهنگ رشیدی ). نصب کردن . مسلط کردن . مستولی ساختن : کجا گوهری چیره شد زین چهاریکی آخشیجش بر او بر گمار. ابوشکور.ای جهانداری کاین چرخ ز تو حاجت خواست که تو بر لشکر بدخواهانْش بگمار مرا. منطقی .عدوی ت...
-
گماردن
لغتنامه دهخدا
گماردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) پهلوی گومارتن . (از گمار + دن =تن ، پسوند مصدری ) پازند گوماردن ، افغانی گومارال (واگذاردن ، تسلیم کردن )، ارمنی گومارل . (جمع کردن ) فرستادن ، تسلیم کردن . رجوع به فرستادن شود. اجازه و رخصت دادن . سفارش کردن . نصب کردن . (ا...
-
صابر
لغتنامه دهخدا
صابر. [ ب ِ ] (اِخ ) (ادیب ...) قطعه ٔ ذیل از اوست در وصف شراب :ساقی بده آن شراب گلگون راگز گونه خجل کند طبرخون راخواهی که رخ تو رنگ گل گیرداز کف مده آن شراب گلگون راناخوش نتوان گذاشت بی باده وقت خوش و ساعت همایون راآن باده عقیق ناب را ماندچونانکه پی...
-
لامحاله
لغتنامه دهخدا
لامحاله . [ م َ ل َ ] (ع ق مرکب ) به معنی نه تدبیر و چاره . ناچار. ناچاره . بناچار. لاجرم .ناگزیر. لابداً. لابُد. (مجدالدین ). هرآینه . باری . (در تداول عامه ) اقلا. صاحب غیاث اللغات آرد: معنی این لفظ این است که نیست بازگردیدن و در اصل چنین است : «لا...
-
نگاهبان
لغتنامه دهخدا
نگاهبان . [ ن ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نگاه دارنده ٔ چیزی و حفاظت کننده ٔ آن . (آنندراج ). حافظ.(مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). حارس . محافظ. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نگهدارنده . (ناظم الاطباء). حفیظ. وکیل . (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ...
-
راستکار
لغتنامه دهخدا
راستکار. (ص مرکب ) راست فعل . درستکار. صادق و متدین و امانت دار و صالح و پرهیزکار. (آنندراج ). کسی که کار به راستی و درستی میکند. درستکار و مقدس و عادل . (ناظم الاطباء). درستکار و راست و دارای اعمال صالحه و بمعنی دیندار و مستقیم نیز آمده است . (شعوری...
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) خباز. در مائه ٔ چهارم هجریه بوده است و از مشایخ کازرگاه هرات است . شیخ الاسلام گوید: که وی مردی بزرگ بود و با قوت نفس . نقل است که وقتی جماعتی از شاگردان وی بحج میرفتند در مکه نزد شیخ ابوالحسین حصری رسیدند از ایشان درخواست ک...
-
آذرگون
لغتنامه دهخدا
آذرگون . [ ذَ ] (اِ مرکب ) (از: آذر، آتش + گون ، فام ) گلی است که آن را خجسته گویند، رنگش زرد بود و میانش سیاه . (فرهنگ اسدی ، خطی ) : تا همی سرخ بود آذرگون تا همی سبز بود سیسنبر... فرخی .بهم بودند آنجا ویس و رامین چو در یک باغ آذرگون و نسرین . (ویس ...
-
آخشیج
لغتنامه دهخدا
آخشیج . (اِ) عنصر. طبع. اسطقس ّ. آخشیگ : خداوند ما کاین جهان آفریدبلند آسمان از برش برکشیدفراز آورید آخشیجان چهارکجا اندرو بست چندین نگاربرین آتش است و فرودینْش خاک میان آب دارد ابا باد پاک . ابوشکور.ای خداوندی که از بیم سر شمشیر تواز میان آخشیجان شد...
-
تابخانه
لغتنامه دهخدا
تابخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای که در آن شیشه بندی بود تا هر چه ازبیرون باشد دیده میشود و روشنائی خورشید در آن افتد. (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). بعضی خانه ای را گفته اند که دیوار آنرا از آئینه و در و پنجره آنرا از بلور کرده باشند که هر ...