خداترس . [ خ ُ ت َ ] (نف مرکب ) متقی . پرهیزگار. عفیف . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنکه از خدا ترسد. باایمان . معتقد بخدا. خداپرست :
وآن پیر حیایی خداترس
با شیر خدای بود همدرس .
خداترس را بر رعیت گمار
که معمار ملک است پرهیزگار.
خداترس باید امانت گزار
امین کز تو ترسد امینش مدار.
از آثار معدلت وزیر خداترس معمور. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 143).
- ناخداترس ؛ آنکه از خدا نترسد. غیرمتقی . غیر پرهیزگار :
خداترس را سازگار است بخت
بود ناخداترس را کار سخت .
طلب کرد از پیش و پس چوب و سنگ
بر آن ناخداترس بی نام و ننگ .