کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلنار فارسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گلنار فارسی
لغتنامه دهخدا
گلنار فارسی . [ گ ُ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از انار که گل آن صدبرگ و بغایت سرخی و کلانی بمقدار گل صدبرگ باشد. (غیاث ) (آنندراج ). نوعی از انار است که سوای گل ثمری ندارد مگر گل آن کلان و صدبرگ میباشد برابر گل ... (غیاث ) .
-
جستوجو در متن
-
رغث
لغتنامه دهخدا
رغث .[ رَ ] (اِ) گلنار و گل درخت انارتر. (از ناظم الاطباء). جلنار است . (اختیارات بدیعی ). گلنار است و آن گل درخت اناری است که بغیر از گل ثمری دیگر ندارد و بهترین آن گلنار فارسی باشد. (برهان ) (از آنندراج ).
-
بلوسطیون
لغتنامه دهخدا
بلوسطیون . [ب َ ] (یونانی ، اِ) گلنار. (فرهنگ فارسی معین ). بلوسیطوس . بلوسیطون . رجوع به بلوسیطوس و بلوسیطون شود.
-
عکس پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
عکس پذیرفتن . [ ع َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول انعکاس . (فرهنگ فارسی معین ): انعکاس ؛ عکس پذیرفتن . (منتهی الارب ). || قبول تصویر کردن . نقش پذیرفتن . (فرهنگ فارسی معین ) : آب از گل رخساره ٔ او عکس پذیرفت و آتش بسر غنچه گلنار برآمد.سعدی .
-
ناروان
لغتنامه دهخدا
ناروان . (اِ) نارون . درختی است معروف بغایت خوش اندام و پربرگ و سایه دار. (برهان قاطع) (آنندراج ). و به ترتیب شاخهایش چتروار شود چنانکه در سایه اش بسیار کس توانند استراحت کنند و بواسطه ٔ خوش ترکیبی قد و قامت معشوق را شعرا به آن تشبیه کنند. (انجمن آرا...
-
کفک
لغتنامه دهخدا
کفک . [ک َ ف َ ] (اِ) قارچی است از تیره ٔ کفکها از رده ٔ امیستها (فرهنگ فارسی معین ). کپک (یادداشت مؤلف ). || کفکها [ ج ِ کفک ] تیره ای از قارچها که جزو رده ٔ امیست ها می باشد و بسرعت در سطح مواد غذایی در مجاورت هوا پدید می آیند زیرا که هاگهای آنها ...
-
نارخوک
لغتنامه دهخدا
نارخوک . (اِ مرکب ) تریاک و افیون را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). تریاک . افیون . کوکنار. (ناظم الاطباء). افیون . (رشیدی ). کلمه ٔ نارکتین و مشتقات آن از این کلمه ٔ فارسی مأخوذ است . (یادداشت مؤلف ). مؤلف فرهنگ نظام آرد: «سراج گوید:نارخوک و نار...
-
شمشاد
لغتنامه دهخدا
شمشاد. [ ش َ /ش ِ ] (اِ) درختی همیشه سبز و چوب آن در غایت سختی و نرمی . (ناظم الاطباء). اسم فارسی بقس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از برهان ). بقس . بقسیس . (نشوءاللغة ص 96). درخت معروف که از چوب آن شانه ٔ موی سازند و محاسن و زلف را بدان شانه کنند. (ا...
-
نارون
لغتنامه دهخدا
نارون . [ نارْ وَ ] (اِ) ناروان . (برهان قاطع). درختی است بغایت خوش اندام و پربرگ و سایه دار. (غیاث اللغات ) (از جهانگیری ). درخت بسیارسایه است ، همیشه جوان ، به زمستان و تابستان یکی باشد، برگش به برگ بید مانند است . (نزهة القلوب ). درختی است سخت راس...
-
ماهرخ
لغتنامه دهخدا
ماهرخ . [ رُ ] (ص مرکب ) ماه روی . از اسمای محبوب است . (آنندراج ). ماه رخسار. کسی که رخسار وی مانند ماه ، تابان و درخشان باشد. (ناظم الاطباء). ماه چهره . ماه دیدار. ماهرو. زیباروی : چو آن ماهرخ روی شاپور دیدبیامد بر او آفرین گسترید. فردوسی .بسان زره...
-
بهی
لغتنامه دهخدا
بهی . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) به . آبی . (فرهنگ فارسی معین ). نام میوه ای است . (برهان ). نام میوه ٔ ولایتی که بهیدانه تخم او است و آن دو قسم است شیرین و ترش . شیرین معتدل رطب در درجه ٔ اول و ترش بارد در اول و یابس در دوم . (غیاث ) (آنندراج ). میوه ای است...
-
درزی
لغتنامه دهخدا
درزی . [ دَ ] (ص ، اِ) خیاط. (آنندراج ). کسی که خیاطی می کند و جامه می دوزد. (ناظم الاطباء). خیاط. (تاج العروس ). جامه دوز و آن فارسی است و عرب از فارسی گرفته است چه درزن در فارسی به معنی سوزن است .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). درزن گر. بیطَر. (یادداشت ...
-
ناردان
لغتنامه دهخدا
ناردان . (اِ مرکب ) دانه ٔ انار ترش .(برهان قاطع). از: نار (انار) + دان (دانه ). (حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع). دانه ٔ انار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). حب الرمان . (مهذب الاسماء). اناردان . اناردانه . ناردانه . ناردانک : رخانش چو گلنا...
-
بادنجان
لغتنامه دهخدا
بادنجان . [ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی بادنگانست . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی بادنگانست و آن ترکاریست معروف که بهندی بیگن گویند. (آنندراج ). باتِنگان . (محمودبن عمر). معروف است ، بعض عرب آنرا کهکب خوانند. (نزهة القلوب ). مَغْد. (المعرب جوالیقی ص 31...