کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلخنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گلخنی
/golxani/
معنی
کارگری که در گلخن حمام آتش میافروزد؛ گلخنتاب؛ تونتاب؛ آتشانداز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گلخنی
لغتنامه دهخدا
گلخنی . [ گ ُ خ َ ] (اِخ ) خواهرزاده ٔ شهیدی است و شهیدی خال اوست و او نیز شخصی ابدال ، مبدل الاحوال بود و دایم الابد با مردم زد و خورد مینمود و از کثرت شرارت او میرعلیشیر میخواسته که اورا از خراسان اخراج کند، در آن وقت این غزل گفته :آنم که به عالم ز...
-
گلخنی
لغتنامه دهخدا
گلخنی . [ گ ُ خ َ ] (اِخ ) مولانا... میرعلیشیر نوایی درباره وی آرد: ازولایت قم است در زمان سلطان حسین میرزا به شهر هرات آمده بود، بغایت سفیه و بدزبان و بی باک و سلامتی بود. محمدحسین میرزا او را رعایتی نیک کرد آخر از او جریمه ای در وجود آمد، به سیاست ...
-
گلخنی
لغتنامه دهخدا
گلخنی . [ گ ُ خ َ ] (ص نسبی ) آنکه در گلخن منزل دارد، یا در آنجا به قمار و دیگر ناشایستها میپردازد. تونتاب . گلخن گر : گفتم همی چه گویی ای حیز گلخنی گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی . عسجدی .دهقان بدر گلخنی از لطف هوابازچیند بدل سنبل تر شاخ دخان را. حکی...
-
گلخنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] golxani کارگری که در گلخن حمام آتش میافروزد؛ گلخنتاب؛ تونتاب؛ آتشانداز.
-
جستوجو در متن
-
آتش تاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹آتشتاو› 'ātaštāb ۱. کسی که مواد سوختنی در کوره میریزد؛ تونتاب؛ گلخنی.۲. کوره.
-
آتش تاب
لغتنامه دهخدا
آتش تاب . [ ت َ ] (نف مرکب ) گلخنی . تون تاب .
-
آتش کار
لغتنامه دهخدا
آتش کار. [ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه در شغل و پیشه ٔ خویش مباشرت با آتش دارد همچون گلخنی و مطبخی و آهنگر و مانند آن . || مجازاً، خشمگین و شتاب زده و بدکار. (برهان ).
-
تونتاب
لغتنامه دهخدا
تونتاب . (نف مرکب ) از تون به معنی گلخن + تاب مخفف تابنده (از تافتن به معنی روشن کردن و مشتعل کردن ) آنکه تون حمام را سوزاند، گرم شدن آب خزانه را. گلخن تاب . گلخنی . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
-
هیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) hiz ۱. چشمچران.۲. [قدیمی] مخنث؛ بدکار؛ پشتپایی.۳. [عامیانه] بیشرم: ◻︎ گفتم همی چه گویی ای هیز گلخنی / گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی (عسجدی: لغتنامه: هیز).
-
مسجدی
لغتنامه دهخدا
مسجدی . [ م َ ج ِ] (ص نسبی ) منسوب به مسجد. مربوط به مسجد. رجوع به مسجد شود. || عابد. زاهد. متعبد. پارسا. آنکه اعتکاف مساجد یا نماز به جماعت کند : گفتم همی چه گوئی ای حیز گلخنی گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی . عسجدی .مسجدیی بسته ٔ آفات شدمعتکف کوی خرا...
-
الفرار
لغتنامه دهخدا
الفرار. [ اَ ف ِ / ف َ ] (از ع ، صوت ) ترکیبی است از «الَ» حرف تعریف عربی و فِرار عربی که در فارسی به فتح فا استعمال کنند یعنی بگریز. بگریزید. زنهار. الحذر : الفرار ای غافلان زآن گلشنی کو حقیقت بدتر است از گلخنی .(منسوب به مولوی در مثنوی چ علاءالدوله...
-
گردنی
لغتنامه دهخدا
گردنی . [ گ َ دَ ] (ص نسبی ، اِ) پی سر. پشت گردنی . پس گردنی . ضربتی که با کف بر پشت گردن زنند : جمله خلقان را مدان جز گلخنی خورده از حمامی تن گردنی . عطار (مظهرالعجائب ). || (اِ) قلاده که به گردن اسب کنند از چوب چرم گرفته . قسمتی از یراق اسب چون نیم...
-
هیز
لغتنامه دهخدا
هیز. (ص ) حیز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). مخنث . (برهان ) (فرهنگ اسدی ). بغا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). حیز نیز گویند اما به زبان پهلوی حرف حا، کم آید. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). مخنث و پشت پائی . در فارسی «های » هوز با «حای » حطی بدل میشود. (برهان ) : گفتم همی...
-
ناشسته روی
لغتنامه دهخدا
ناشسته روی . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) رخ ناشسته . غیرمطهر. ناتمیز. مقابل شسته روی : گلخنی مفلس ناشسته روی مرد سراپرده ٔ اسرار نیست . عطار.چند باشد همچو آب روشنت روی هر ناشسته روئی دیدنت . عطار.مغان تبه رای ناشسته روی به دیر آمدند از در و دشت و کوی...