کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گلاب
/golāb/
معنی
۱. عرق گل.
۲. عرقی که از یک قسم گل، معروف به گل محمدی یا گل گلاب میگیرند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
rose water, slush
-
جستوجوی دقیق
-
گلاب
لغتنامه دهخدا
گلاب . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) آب با گل آمیخته . (ناظم الاطباء).
-
گلاب
لغتنامه دهخدا
گلاب . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از نیلوفریان که دارای گلهای رنگین است و در برکه ها میروید.
-
گلاب
لغتنامه دهخدا
گلاب . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میمند بخش شهربابک شهرستان یزد، واقع در 36هزارگزی شمال خاور شهربابک و 11500گزی راه فرعی فیض آباد به شهربابک . هوای آن معتدل و دارای 122 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت و صنایع د...
-
گلاب
لغتنامه دهخدا
گلاب .[ گ ُ ] (اِ مرکب ) عرق گل سرخ که ماءالورد است و از برگ گل آب مستفاد میشود که مزیدعلیه گل یا به معنی گل بطریق مجاز بود و تلخ ، چکیده ، ناب از صفات گلاب است و گلاب یزدی و صفاهان و گلاب عراق بهترین اقسام اوست .(آنندراج ). قَفیل . جُلاب . (منتهی ال...
-
گلاب
فرهنگ نامها
(تلفظ: golāb) مایع خوشبویی که از تقطیر گل سرخ و آب حاصل میشود ؛ (در عربی) ماءالورد .
-
گلاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) golāb ۱. عرق گل.۲. عرقی که از یک قسم گل، معروف به گل محمدی یا گل گلاب میگیرند.
-
گلاب
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (اِمر.) عرقی که از یک قسم گل مشهور به گل محمدی یا گل سرخ گرفته می شود و معطر است .
-
واژههای مشابه
-
گل گلاب
لغتنامه دهخدا
گل گلاب . [ گ ُ ل ِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرادف گل احمر. (آنندراج ). گل سرخ . گل محمدی . گل سرخ که از آن گلاب گیرند. رجوع به گل سرخ و گل سوری و گل محمدی شود : ز خوی جمال نبی چون گل گلاب شده ست شقایق از حسد بخت گل کباب شده ست . ملاطغرا (از آن...
-
گلاب چشم
لغتنامه دهخدا
گلاب چشم . [ گ ُ ب ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 42) : هرچند از آفتاب بود تلخی گلاب شد تلخ از ندیدن رویت گلاب چشم .صائب (از آنندراج ).
-
گلاب فشاندن
لغتنامه دهخدا
گلاب فشاندن . [ گ ُ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) مجازاً به معنی اشک ریختن است : گر چشم ما گلاب فشاندعجب مداردلهای ماست آینه گردان صبحگاه . خاقانی .رجوع به گلاب افشانی شود.
-
گلاب کشیدن
لغتنامه دهخدا
گلاب کشیدن . [ گ ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن گلاب از گل .گل را بطریق مخصوص پختن تا از آن گلاب به دست آید.
-
گلاب گرفتن
لغتنامه دهخدا
گلاب گرفتن . [ گ ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن گلاب از گل . گلاب کشیدن . و رجوع به گلاب کشیدن شود.
-
گلاب آلود
لغتنامه دهخدا
گلاب آلود. [ گ ُ ] (ن مف مرکب ) آلوده شده به گلاب : مگر زآن گل گلاب آلود گردم ببوی از گلستان خشنود گردم .نظامی .
-
گلاب افشانی
لغتنامه دهخدا
گلاب افشانی . [ گ ُ اَ ] (حامص مرکب ) افشاندن گلاب . || مجازاً در بیت زیر بمعنی اشک ریختن و گریه کردن است : بامدادان کنم از دیده گلاب افشانی کآتشین آینه عریان به خراسان یابم .خاقانی .