کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشاده دست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گشاده دست
/gošādedast/
معنی
۱. سخی؛ جوانمرد.
۲. مسلط.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bighearted, bounteous, liberal, free, freehanded, generous, greathearted, largehearted, lavish, magnanimous, munificent, openhanded
-
جستوجوی دقیق
-
گشاده دست
لغتنامه دهخدا
گشاده دست . [ گ ُ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) جوانمرد. خیر. کریم . سخی . بذال . باسخاوت . طلق الیدین . (دستور اللغة) : و عزیز مردی راست بود اندر عمل اما گشاده دست و شایگان نبود. (تاریخ سیستان ). || نافذالامر. مبسوطالید : گشاده دست شوی در جهان به امر و به ...
-
گشاده دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] gošādedast ۱. سخی؛ جوانمرد.۲. مسلط.
-
واژههای مشابه
-
غار گشاده
لغتنامه دهخدا
غار گشاده . [ رِ گ ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غاری که بن آن بسته نباشد. منجوف . (منتهی الارب ).
-
گشاده آمدن
لغتنامه دهخدا
گشاده آمدن . [ گ ُ دَ / دِ م َ دَ ] (مص مرکب ) مفتوح شدن . مسخر شدن : تا آنگاه که حصار به شمشیر گشاده آمد. (تاریخ بیهقی ). بر جانب هندوستان روم تا قلعت هایی را گشاده آید. (تاریخ بیهقی ).
-
گشاده بودن
لغتنامه دهخدا
گشاده بودن . [ گ ُ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) باز بودن . مفتوح بودن : گشاده ست برهر کس این بارگاه ز بدخواه و از مردم نیکخواه . فردوسی . || شاد بودن . خوش بودن : روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای بنمای کاین گرفتگی از چیست ای پسر؟فرخی .
-
گشاده خواندن
لغتنامه دهخدا
گشاده خواندن . [ گ ُ دَ / دِ خوا/ خا دَ ] (مص مرکب ) فصیح و خوانا خواندن . ترتیل .
-
گشاده گشتن
لغتنامه دهخدا
گشاده گشتن . [ گ ُ دَ /دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) منکشف شدن . آشکار شدن : باز مرغی دیدم که اندرآمد به حجره ٔ من منقار او از زمرد و پرهای او از یاقوت سرخ چون فرودآمد جهان مرا گشاده گشت از شرق تا غرب بدیدم . (تاریخ سیستان ). || باز شدن . مفتوح گشتن : بمیا...
-
گشاده گفتن
لغتنامه دهخدا
گشاده گفتن . [ گ ُ دَ / دِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بی پرده گفتن : گشاده تر گفتم که : من زهره ندارم این فصول بر این وجه ادا کنم صواب آن است که بنویسم . (تاریخ بیهقی ). || مفصل گفتن ، در مقابل مجمل گفتن : تا آنگاه که دیدار باشد که در این معانی سخن گشاده ت...
-
گشاده نبشتن
لغتنامه دهخدا
گشاده نبشتن . [ گ ُ دَ / دِ ن ِ ب ِ ت َ ] (مص مرکب ) مفصل نوشتن . مقابل مجمل نوشتن : خواجه ٔ فاضل به زمان ما معتمدی را فرستاد و در این معانی گشاده تر نبشته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335).
-
گشاده پا
لغتنامه دهخدا
گشاده پا. [ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه یا آنچه پای آن گشاده باشد، میان دو پای آن فراخ بود: جانب ؛ اسب گشاده پا. (منتهی الارب ).
-
گشاده پیشانی
لغتنامه دهخدا
گشاده پیشانی . [ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کسی که در کار گشاده رو باشد و آنرا پیشانی گشاده نیز نامند. (فرهنگ رشیدی ). || خوش رو. خندان . بشاش : پیکری چون خیال روحانی تازه رویی گشاده پیشانی . نظامی (هفت پیکر ص 73).به حاجتی که روی تازه روی وخندان باش فرو...
-
گشاده خاطر
لغتنامه دهخدا
گشاده خاطر. [ گ ُ دَ /دِ طِ ] (ص مرکب ) آنکه ذهنش صافی باشد. روشن ضمیر.
-
گشاده خد
لغتنامه دهخدا
گشاده خد. [ گ ُ دَ / دِ خ َدد / خ َ ] (ص مرکب ) فراخ رخساره : از این کشیده قدی ، گشاده خدی ، لاغرمیان . (سندبادنامه ص 237).
-
گشاده دری
لغتنامه دهخدا
گشاده دری . [ گ ُ دَ / دِ دَ ] (حامص مرکب ) آشکارایی . ولنگ و وازی : مرا چه زهره و یارای این سخن باشدگزاف لافی گفتم بدین گشاده دری .سوزنی .