کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشاده خد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گشاده رویی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (حامص .) خوشرویی ، بشاشت .
-
گشاده کار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) کسی که در انجام کارها جسور است .
-
پیش گشاده
لغتنامه دهخدا
پیش گشاده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که قسمت قدامی وی گشاده باشد. که قسمت جلوی آن نابسته باشد. مقابل پیش بسته . طبة؛ جامه ٔ پیش گشاده ٔ دراز دامن . (منتهی الارب ). || که در برابر گسترده و پهن کرده باشد. خلاف پیش درنوشته .
-
دست گشاده
لغتنامه دهخدا
دست گشاده . [ دَ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از دست گشادن . رجوع به دست گشادن در تمام معانی شود. || آماده ٔ اقدام . مهیا. مسلط.- دست کسی را بر کسی یا چیزی گشاده کردن ؛ تسلط دادن : خداوند دوش دست من بر قاسم گشاده کرد امروز این پیغام درست نی...
-
دهان گشاده
لغتنامه دهخدا
دهان گشاده . [ دَ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که دهان او گشاده باشد. با دهان باز. گشوده دهان . || کنایه است از متعجب و متحیر : تیر گردون دهان گشاده بماند پیش تیغ زبانش چون سوفار. خاقانی .سوفاروش ز حیرت وحشی دهان گشاده شه چون زبان خنجر کرده به تیر لالش...
-
زاویه ٔ گشاده
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ گشاده . [ ی َ / ی ِ ی ِ گ ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به زاویه ٔ منفرجه شود.
-
رخ گشاده
لغتنامه دهخدا
رخ گشاده . [ رُ گ ُ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) روی گشاده . بی حجاب . || بمجاز، بشاش . متبسم . خندان . مقابل عبوس : در عطا رخ گشاده شو چو سحرکه بود چون عطیه ٔ دیگر.مکتبی .
-
روی گشاده
لغتنامه دهخدا
روی گشاده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه چهره اش بی حجاب باشد. (فرهنگ فارسی معین ). طلق الوجه . برهنه روی . (یادداشت مؤلف ) : روی گشاده ای صنم طاقت خلق می بری چون پس پرده می روی پرده ٔ صبر می دری . سعدی .|| خندان . بشاش . (فرهنگ فارسی معین ). گ...
-
سینه گشاده
لغتنامه دهخدا
سینه گشاده . [ ن َ / ن ِ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مرادف سینه باز. (آنندراج ) (بهارعجم ). رجوع به سینه گشادن شود.
-
بازو گشاده
لغتنامه دهخدا
بازو گشاده .[ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بمعنی نیازمند است و معنی ترکیب ظاهر است . (آنندراج ). محتاج . || عارض . دادخواه . (ناظم الاطباء). هر دو معنی مجازی است .
-
چهره گشاده
لغتنامه دهخدا
چهره گشاده . [ چ ِ رَ / رِ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مجلو. برقع برافکنده . روی گشاده : سپر ماه چهره گشاده ٔ قلم قدرت اوست ، و تیغ آفتاب از میانه ٔصبح برکشیده ٔ ارادت او. (سندباد نامه ٔ ظهیری ص 2).
-
گشاده دستی
دیکشنری فارسی به عربی
کرم
-
گشاده رو بودن
لغتنامه دهخدا
گشاده رو بودن . [ گ ُ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) چهره ٔ باز داشتن . بشاش بودن . خندان رو بودن .
-
گشاده رو شدن
لغتنامه دهخدا
گشاده رو شدن . [ گ ُ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بشاش شدن . خندان شدن .
-
wide-azimuth geometry
چیدمان گشادهسمت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] نوعی هندسۀ برداشت سهبعدی که در آن موجهایی که از سمتهای مختلف میرسند در بیشتر گیرندهها ثبت میشوند