کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گریبان پاره کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
چاک کردن
لغتنامه دهخدا
چاک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاک زدن . پاره کردن . دریدن . شکافتن . خراشیدن : بکردند چاک آن کیی جوشنش بشمشیر شد پاره پاره تنش . فردوسی .به آب اندرون تن در آورده پاک چنان چون کند خور شب تیره چاک . فردوسی .فکند آن تن شاهزاده بخاک بچنگال کردش جگرگاه...
-
تبنیق
لغتنامه دهخدا
تبنیق . [ ت َ ] (ع مص ) تبنیق الودی ؛ پیوندکردن نهال را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مجروح کردن پشت کسی را بتازیانه . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاره کردن پشت کسی را بتازیانه . (قطر المحیط). || در گردن و عهده ٔ کسی کردن چیزی را. (...
-
چاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čāk ۱. شکاف؛ تراک؛ رخنه.۲. (صفت) پاره.۳. (صفت) چاکدار.〈 چاکچاک: (اسم صوت)۱. = چاکاچاک: ◻︎ ز بس نعره و چاکچاک تبر / ندانست کس پای گفتی ز سر (فردوسی: ۷/۳۴۳).۲. (صفت) پُر از چاک و شکاف؛ پارهپاره؛ بریدهبریده: ◻︎ همه دشت سر بود بیتن به ...
-
یخه
لغتنامه دهخدا
یخه . [ ی َ خ َ / خ ِ ] (ترکی ، اِ) در تداول ، تلفظی است از یقه . جیب .قبه ٔ ثوب . (یادداشت مؤلف ). یقه و گریبان . (ناظم الاطباء). گریبان کرته . (آنندراج ). و رجوع به یقه شود.- از یخه ٔ (یقه ٔ) خود پایین انداختن ؛ در تداول زنان ، فرزند دیگری را به ...
-
دریدن
لغتنامه دهخدا
دریدن . [ دَ دَ ] (مص ) لازم و متعدی هر دو آید، و بیش از همین یک مصدر برای فعل آن نیامده است ؛ لازم چون : جامه بدرید، دلو بدرید یعنی دریده و پاره شد، متعدی چون : نامه ٔ او بدرید یعنی پاره کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا).الف - در معنی متعدی : پاره کردن . (...
-
چاک زدن
لغتنامه دهخدا
چاک زدن . [ زَ دَ] (مص مرکب ) دریدن . پاره کردن . شکافتن : ره جیب جانها رفو میزندبنازم به چاکی که او میزند. ظهوری (از آنندراج ). || دریدن گریبان یا جامه در ماتمی از شدت اندوه و المی . دریدن لباس به نشانه ٔغم و اندوه عظیم یا ترس یا تظلم : نیکعهدی در ز...
-
انداختن
لغتنامه دهخدا
انداختن . [ اَ ت َ ] (مص ) افگندن . پرتاب کردن . پرت کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). افکندن . (آنندراج ). اِهواء. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). قذف . هتف . (دهار). دحو. رمی . قد. (ترجمان جرجانی مهذب...
-
پیراهن
لغتنامه دهخدا
پیراهن . [ هََ ] (اِ) پیراهان . پیرهن . پیرهند. جامه ٔ نیم تنه ای که زیر لباس بر بدن پوشند. قمیص . (منتهی الارب ). کرته . سربال . (دهار). جبه . سربلة. جلباب . (منتهی الارب ) : همی تنگ شد دوکدان بر تنش چو مشک سیه گشت پیراهنش . فردوسی .خنک در جهان مرد ...
-
بردن
لغتنامه دهخدا
بردن . [ ب ُ دَ ] (مص ) کشیدن . حمل کردن . برداشتن . با خود برداشتن . نقل کردن . منتقل کردن . (یادداشت مؤلف ). اذهاب .(تاج المصادر بیهقی ). مقابل آوردن . نقل کردن خواه برای خود یا دیگری و خواه با خود یا همراه و مصحوب دیگری و خواه بر پشت و خواه بر چی...
-
دامان
لغتنامه دهخدا
دامان . (اِ) دامن . ذیل . رجوع به دامن شود : دو دامان که بالا به رش پنج بودکه آنرا ببرداشتن رنج بود. فردوسی .پاره ای پیراست از دامان شب روز را در بادبان کرد آفتاب . خاقانی .رانده تا دامان شب چون شب ز مه بر جیب چرخ جادوآسا یک قواره از کتان انگیخته . خ...
-
بخیه
لغتنامه دهخدا
بخیه . [ ب َخ ْ ی َ / ی ِ ] (اِ) آجیده و شکاف جامه ای که دوخته باشد. دوخت تنگ و مضبوط. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). دوخت با آجیده های دراز وطولانی . شلال . (ناظم الاطباء). کوکی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی بزنند. (فرهنگ فارسی معین ). دوختن...
-
دامن
لغتنامه دهخدا
دامن . [ م َ ] (اِ) دامان . ذیل . (دهار). آن قسمت از قبا و ارخالق و سرداری و جز آن که از کمر بزیر آویزد. از کمر به پایین هر جامه . قسمت پایین قبا و غیره از سوی پیش . قسمت سفلای قبا و غیره از قدام . قسمت پایین جامه . رفل . (منتهی الارب ). قسمت پیش از ...
-
شلوار
لغتنامه دهخدا
شلوار. [ ش َل ْ ] (اِ مرکب ) ازار. پوشاک پاها. تنبان . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ای که مردان و گاهی زنان پوشند و آن از کمر تا قوزک پاها را می پوشاند. سراویل . سروال . مئزر. ایزار. (یادداشت مؤلف ). ازار. (دهار). بمعنی ازار و م...
-
دندان
لغتنامه دهخدا
دندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست ) در سایر استخوانهای جدار دهان یا حلق جایگزین اند و برای گرفتن و جویدن غذا و نیز به عنوان سل...
-
قلم
لغتنامه دهخدا
قلم . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) چیدن و تراشیدن ناخن و جز آن را. (منتهی الارب ). || قطع کردن . (اقرب الموارد). در اقرب الموارد قلم به فتح اول و سکون دوم را قطع کردن چیزی و چیدن ناخن معنی کرده است .- قلم شدن ؛ دو نیمه شدن . قطع شدن . شکسته شدن . از یکدیگر ج...