کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گریبان دشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گریبان دشت
لغتنامه دهخدا
گریبان دشت . [ گ ِ ن ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) میان دشت . وسط دشت ، چون کمر کوه : کرده برون سر ز گریبان دشت گشته لباس همه دامان دشت .میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
گریبان دریدن
لغتنامه دهخدا
گریبان دریدن . [ گ ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) یقه چاک کردن . یخه پاره کردن : امروز بآویختنش میبردندمیگفت رها کن که گریبان بدری . سعدی (رباعیات ). || بی خویشتن شدن . دل از دست دادن . در عشق کسی سوختن : دامنکشان حسن دلاویز را چه غم کاشفتگان حسن گریبان دریده ...
-
گریبان ریختن
لغتنامه دهخدا
گریبان ریختن . [ گ ِ ت َ ] (مص مرکب ) ... از چیزی ؛ کنایه از درست کردن گریبان : تا توانم گلفروش چاک رسوایی شدن چون سحر بیدل زهر عضوم گریبان ریختند.میرزا بیدل (از آنندراج ).
-
گریبان سمور
لغتنامه دهخدا
گریبان سمور. [گ ِ ن ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوستین سمور که به هر دو جانب چپکن در ولایت و به هر دو طرف نیمه آستین در هند دوزند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : چون عبای مصریش کامل پریشان تا بناف چون گریبان سمورش زلف مشکین تا کمر.(از آنندراج ).
-
گریبان کردن
لغتنامه دهخدا
گریبان کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قبا کردن . (آنندراج ). || مجازاً، دامن گریبان کردن . ترقی دادن . بالا بردن . عزت دادن : هر که یکدم در ره افتادگی با ما نشست خاکساری دامن او را گریبان میکند. رفیع (از آنندراج ).شعر فوق را آنندراج شاهد برای معنی ...
-
گریبان کردی
لغتنامه دهخدا
گریبان کردی . [ گ ِ ن ِ ک ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از پوشش اهل ولایت و بعضی گویند جامه ای است که پیش از زمستان در فصل پائیز پوشند و چون زمستان شود کاتبی پوشند. میرزا طاهر وحید : سردی فصل خزان خطاو معلوم نیست حسنش اما خوش گریبان کردیی پوشیده است .(آنندراج ...
-
گریبان کشیدن
لغتنامه دهخدا
گریبان کشیدن . [ گ ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) گریبان کسی را گرفتن و کشیدن : بخلق و فریبش گریبان کشیدبخانه درآوردش و خوان کشید. سعدی (بوستان ).نه دل دامن دلستان میکشدکه مهرش گریبان جان میکشد. سعدی (بوستان ).بدست جذبه چو دلجویی رضای پدرز هند سوی وطن م...
-
گریبان گشودن
لغتنامه دهخدا
گریبان گشودن . [ گ ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گریبان باز کردن . || مجازاً شکفته شدن : اکنون که گشاد گل گریبان دست من و دامن گلستان . خاقانی .رجوع به گریبان شود.
-
گریبان دریده
لغتنامه دهخدا
گریبان دریده . [ گ ِ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که گریبان خود را پاره کرده باشد. آنکه یقه چاک داده باشد. مجازاً، بی پروا. بی محابا : ببین که عمر گریبان دریده میگذردبگیر دامنش ازره بسوی باده بیار.خاقانی .
-
گریبان کش
لغتنامه دهخدا
گریبان کش . [ گ ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) گریبان کشنده . کسی که گریبان دیگری را گیرد و کشد : یار گریبان کش و دامنکشان آستی از رقص جواهرفشان .نظامی .
-
گریبان گسل
لغتنامه دهخدا
گریبان گسل .[ گ ِ گ ُ س ِ ] (ن مف مرکب ) گریبان گسلیده . گریبان پاره .گریبان چاک . || مجازاً شکفته : غنچه که با باد گشایدش دل شد هم از آن باد گریبان گسل . میرخسرو (از آنندراج ).رجوع به گریبان شود.
-
گوی گریبان
لغتنامه دهخدا
گوی گریبان . [ ی ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ) تکمه ٔ گریبان است که در حلقه اندازند تا بسته شود. (برهان قاطع) (بهار عجم ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دکمه ٔ یقه : گوی گریبان تو چون بنماید فروغ زرین پردر شود دامن روح الامین . خاقانی .از نشاط آستین بوس امیرالم...
-
گریبان گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ge(a)ribāngir ۱. آن که گریبان کسی را بگیرد؛ گیرندۀ گریبان.۲. [مجاز] کاری که بر عهدۀ شخصی بیفتد.
-
گریبان پاره کردن
لغتنامه دهخدا
گریبان پاره کردن . [ گ ِ رَ / رِ ک َ دَ] (مص مرکب ) خرق گریبان . دریدن گریبان : بیا که گر بگریبان جان رسد دستم ز شوق پاره کنم تا به پیرهن چه رسد! سعدی (بدایع). || شکافتن . از هم دریدن : سنگ خارا را شرار من گریبان پاره کردساده لوح آن کس که میپوشد بخاک...