کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرانجانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرانجانی
لغتنامه دهخدا
گرانجانی . [ گ ِ ] (حامص مرکب ) سستی و کاهلی . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به گرانجان شود. || سخت جانی . رجوع به گرانجان شود.باد با عزم او گرانجانی است خاک با حلم او سبکباری است . (جهانگشای جوینی ). || پوست کلفتی . مقاومت . استقامت . || بخل . امساک . لئ...
-
واژههای مشابه
-
گرانجانی کردن
لغتنامه دهخدا
گرانجانی کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت جانی نمودن . دیر از جان گذشتن : پیر چون گشتی گرانجانی مکن گوسفند پیر قربانی مکن . شیخ بهائی . || استقامت ورزیدن . مقاومت کردن . سختگیری کردن : سعدی نصیحت نشنود ور جان در این ره میرودصوفی گران جانی ببر ساق...
-
جستوجو در متن
-
سختجانی
واژگان مترادف و متضاد
۱. پوستکلفتی، گرانجانی، جانسختی، سگجانی ۲. سنگدلی
-
پخته خواری
لغتنامه دهخدا
پخته خواری . [ پ ُ ت َ / ت ِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) مفت خواری . گدائی . آرام طلبی . گرانجانی .
-
پوست کلفتی
لغتنامه دهخدا
پوست کلفتی . [ ک ُ ل ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پوست کلفت . صفت پوست کلفت . || مقاومت در سختیها. || گرانجانی .
-
طرب سرای
لغتنامه دهخدا
طرب سرای . [ طَ رَ س َ ] (اِ مرکب ) طربخانه : طرب سرای محبت کنون شود معمورکه طاق ابروی یار مَنَش مهندس شد. حافظ.طرب سرای وزیر است ساقیا مگذارکه غیر جام می آنجا کند گرانجانی .حافظ.
-
نستدن
لغتنامه دهخدا
نستدن . [ ن َ ت َ دَ ] (مص منفی ) نستادن . نستاندن . نگرفتن : مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان نستدن جام می از جانان گرانجانی بود.حافظ.
-
نصیر
لغتنامه دهخدا
نصیر. [ ن َ ] (اِخ ) (میرزا...) ابن میرزا نظام اصفهانی از شاعران قرن یازدهم است و به روایت نصرآبادی در شیراز سکونت داشته است ، او راست :ترک چشمش تا ز مژگان دست بر شمشیر کردحسرت شهد شهادت از حیاتم سیر کرداز سبک روحان گرانجانی به جائی می رسدکرد پروازی ...
-
نصیب
لغتنامه دهخدا
نصیب . [ ن َ ] (اِخ ) طالب (حاجی ...) ابن حاجی مقصودچیت ساز اصفهانی متخلص به نصیب از شعرای قرن یازدهم است وی از ایران به هند مهاجرت کرده است ، او راست :گهی وصال و گهی هجر یار می کشدم به هر طریق غم روزگار می کشدم به راه دوست گرانجانی رفیق بلاست عنان ک...
-
بدندان
لغتنامه دهخدا
بدندان . [ ب ِ دَ ] (ص مرکب ) صاحب دندان . دندان دار. بادندان : گرانجانی که گفتی جان نبودش بدندانی که یک دندان نبودش . نظامی . || لایق و مناسب . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (ازانجمن آرا) : لب و دندان ترا سجده برم چون پروین کز جهان ای مه تابان تو بد...
-
گرانجان
لغتنامه دهخدا
گرانجان . [ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم سخت جان . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بسیار مقاومت کننده در برابر چیزی . پوست کلفت . دیرپذیر : و بر کرسی گرانجان مباش و ترش روی . (قابوسنامه ).گرانی ببردم ز درگاهش ایرامرید سبکدل گرانجان نباشد. خاقانی .ش...
-
گرانی کردن
لغتنامه دهخدا
گرانی کردن . [ گ ِک َ دَ ] (مص مرکب ) سنگینی کردن . تثاقل . (زوزنی ). تثقیل . (تاج المصادر بیهقی ) : و علامت خلط بلغمی آن است که ملازه دراز شود... و سپید و سوزش و گرمی نکند، لکن گرانی کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || سرسنگینی . تکلف . مشقت . اذیت کردن ...
-
سجاده
لغتنامه دهخدا
سجاده . [ س َج ْ جا دَ / دِ ] (از ع ، اِ) مصلی . (غیاث ). جای نماز. (کشاف اصطلاحات الفنون ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای سجده : کعبه که سجاده ٔتکبیر توست تشنه ٔ جلاب تباشیر توست . نظامی .طریقت به جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست . سعدی ...