گرانی کردن . [ گ ِک َ دَ ] (مص مرکب ) سنگینی کردن . تثاقل . (زوزنی ). تثقیل . (تاج المصادر بیهقی ) : و علامت خلط بلغمی آن است که ملازه دراز شود... و سپید و سوزش و گرمی نکند، لکن گرانی کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || سرسنگینی . تکلف . مشقت . اذیت کردن :
هر آنگه که دینار بردی به کار
گرانی مکن هیچ بر شهریار.
در دهان دار تا بود خندان
چون گرانی کند بکن دندان .
|| خودخواهی . خودپسندی . تکبر :
پیر بدو گفت جوانی مکن
درگذر از کار و گرانی مکن .
|| گرانجانی . سخت جانی :
بطول قطعه گرانی نکردم از پی آن
کز این متاع در این عرضگاه ارزان است .
تو نه و من در جهان زندگان
راستی باید گرانی میکنم .
بر او زین سپس گو سر خویش گیر
گرانی مکن جای دیگر بمیر.
هرکه بی او زندگانی میکند
گر نمی میرد گرانی میکند.