کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ایستگاه قطار
واژهنامه آزاد
گار
-
guar gum
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آدامس گار
-
سپوزکار
فرهنگ فارسی معین
(گار) (ص فا.) کسی که در کارها تأخیر کند.
-
لدینیان
لغتنامه دهخدا
لدینیان . [ ل ِ ] (اِخ ) نام کرسی بخش در ولایت آلس در ایالت گار، میان ویدرول و گار، به فرانسه ، دارای 780 تن سکنه .
-
قرکانلو
واژهنامه آزاد
گار کندی یا به زبان فارسی که جایی را که برف زیادی دارد (به خاطر زیاد باریدن برف در این جا).
-
لازال
لغتنامه دهخدا
لازال . (اِخ ) نام کرسی بخش در «گار» از ولایت ویگان بفرانسه . دارای 1480 تن سکنه .
-
ترسیده کار
لغتنامه دهخدا
ترسیده کار. [ ت َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) ترسیده گار. کسی که بترساند و ترس دهنده . (ناظم الاطباء).
-
مغفوره
واژهنامه آزاد
مغفوره به معنی مغفرت و بخشیده شدن از جانب پرورد گار. بیشتر در مواقع در گذشت خانم ها کاربرد دارد البته در افغانستان
-
ستیزگر
لغتنامه دهخدا
ستیزگر. [ س ِ گ َ ] (ص مرکب ) متمرد و سرکش و نزاع جو. (ناظم الاطباء). ستیزگار. ستیزه گار. ستیزکار. ستیزه کار.
-
گاره
لغتنامه دهخدا
گاره . [ رَ / رِ ] (پسوند)مزید علیه «گار» که بصورت مزید مؤخر در آخر اسماء معنی درآید و آنها را به صفت مبدل سازد : ستمکش نوازم ستمگاره کش . نظامی .رجوع به ستمکاره و ستمگاره شود.
-
سپوزگار
لغتنامه دهخدا
سپوزگار. [ س ِ / س َ / س ُ ] (ص مرکب ) (از: سپوز + گار، پسوند مبالغه ) آنکه کارها را پس اندازد و تأخیر کند. (برهان ). سست و کاهل و کسی که کاری را بتأخیر کند و بازپس اندازد. (ناظم الاطباء) : هرکه باشد سپوزگار بدهرنوش با کام او بود چون زهر. ابوشکور ب...
-
لانگدک
لغتنامه دهخدا
لانگدک . [ گ ِ دُ ] (اِخ ) ایالتی از فرانسه ٔ قدیم واقع در جنوب گوین و شمال روسیون . کرسی تولوز و آن شامل : ژوودان ، وِلِی ؛ ویواره و غیره بود و به سال 1271 منضم به پایتخت شد و تشکیل ایالت «هُت گارُن »؛ اُد؛ تارن ؛ «هِرُل »؛ گار؛ «آردِش »؛ «لُزِر» و ...
-
بیروزگار
لغتنامه دهخدا
بیروزگار. (ص مرکب ) (از: بی + روز +گار) شخصی که شغلی و کسبی نداشته باشد. (غیاث ) (آنندراج ). بدون شغل و پیشه . بدون گذران . بدون معاش . (ناظم الاطباء). || بی زمان و وقت : وزو مایه ٔ گوهر آمد چهاربرآورده بیرنج و بیروزگار. فردوسی . || تباه . سیاه : دل ...
-
حرف فاعل
لغتنامه دهخدا
حرف فاعل . [ ح َ ف ِ ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پساوند صفت فاعلی . شمس قیس گوید: کاف و الف و راء است که در اواخر افعال معنی فاعلیت دهد، چنانکه کردگار و آفریدگار و آموزگار ودر اواخر اسماء و صفات معنی نعت دهد، چنانکه سازگارو کامگار و آموختگار و نزد...
-
سازور
لغتنامه دهخدا
سازور. [زْوَ ] (ص مرکب ) ساخته وپرداخته و مهیا کرده . (برهان ). سازمند : چو برمیمنه سازور گشت کارهمان میسره شد چو روئین حصار. نظامی (اقبالنامه از انجمن آرا و آنندراج ).به موجی که خیزد ز دریای جودبه امری کزو سازور شد وجود. نظامی .چو زو کار خود سازور ی...