کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کین کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کین کشیدن
لغتنامه دهخدا
کین کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) انتقام کشیدن . خونخواهی کردن . طلب خون کردن : گر این کینه از ایرج آمد پدیدمنوچهرسرتاسر آن کین کشید. فردوسی .قصد اطراف مملکت را دارند که کین پدران را از مسلمانان بکشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378).به زودی کشد بخت...
-
واژههای مشابه
-
کین انگیختن
لغتنامه دهخدا
کین انگیختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) جنگ برانگیختن . مسبب جنگ شدن : دگر کین مینگیز در هیچ بوم سر کینه خواهان مکش سوی روم .نظامی .
-
کین ایرج
لغتنامه دهخدا
کین ایرج . [ ن ِ رَ ] (اِخ ) نام لحنی از سی لحن باربد. (فرهنگ رشیدی ). نام لحن نوزدهم است از سی لحن باربد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کینه ٔ ایرج . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) : چو کردی کین ایرج را سرآغازجهان را کین ایرج نو شدی باز.نظامی .
-
کین تاختن
لغتنامه دهخدا
کین تاختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) جنگ کردن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چو دید او گرفت آرزو ساختن که من با تو آیم به کین تاختن .اسدی (از یادداشت ایضاً).
-
کین داشتن
لغتنامه دهخدا
کین داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دشمنی به دل داشتن . حقد در دل داشتن . عداوت و بغض از کسی داشتن : چو دیندار کین دارد از پادشانگر تا نخوانی ورا پارسا. فردوسی .کین مدار آنها که از کین گمرهندگورشان پهلوی کین داران نهند. مولوی .رجوع به کین دار شود
-
کین سیاوش
لغتنامه دهخدا
کین سیاوش . [ن ِ وَ / وُ / وو ] (اِخ ) کینه ٔ سیاوش . نام لحنی است از سی لحن باربد. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). نام لحن بیستم از جمله ٔ سی لحن باربد. (برهان ) : واهل بخارا را بر کشتن سیاوش سرودهای عجیب است و مطربان آن سرودها را کین سیاوش گویند. (تاریخ...
-
کین ورزیدن
لغتنامه دهخدا
کین ورزیدن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) دشمنی کردن . خصومت ورزیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دشمنی ورزیدن . || انتقام جستن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کین آزمایی
لغتنامه دهخدا
کین آزمایی . (حامص مرکب ) جنگ آزمائی . جنگاوری . رزم آوری : در صف کین آزمایی خسروا هر ساعت است بازو و تیغ تو را مردی و برهانی دگر.سوزنی .
-
کین آور
لغتنامه دهخدا
کین آور. [ وَ ] (نف مرکب ) بهادر. غضبناک و جنگجو. (ناظم الاطباء). جنگاور. جنگجو. رزم آور : و دیگر از ایران زمین هرچه هست که آن شهرها را تو داری به دست بپردازی و خود به توران شوی ز جنگ و ز کین آوران بغنوی . فردوسی .ستاره شناسان و دین آوران سواران جنگی...
-
کین آوری
لغتنامه دهخدا
کین آوری . [ وَ ] (حامص مرکب ) جنگاوری . جنگجویی . رجوع به مدخل قبل شود. || انتقامجوئی . خونخواهی : میان ار ببستی به کین آوری به ایران نکردی کسی سروری . فردوسی .وگر بازگونه بود داوری که شه میل دارد به کین آوری . نظامی .کرم کن نه پرخاش و کین آوری که ع...
-
کین اندیش
لغتنامه دهخدا
کین اندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) که قصد انتقام دارد.که در اندیشه ٔ انتقام جویی است . کینه جو : بی گمان شد که گور کین اندیش خواندش ازبهر کینه خواهی خویش .نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 75).
-
کین پرور
لغتنامه دهخدا
کین پرور. [ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) کین اندیش . که در اندیشه ٔ انتقامجویی است . بدخواه . بداندیش : تو دین پروری خصم کین پرور است فرشته دگر اهرمن دیگر است .نظامی .
-
کین پژوه
لغتنامه دهخدا
کین پژوه . [ پ َ ](نف مرکب ) کینه جو. انتقامجو. کینه خواه : سرانجام پیران بیامد ز کوه مرا برد نزدیک آن کین پژوه .فردوسی .
-
کین توزنده
لغتنامه دهخدا
کین توزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) کین توز. انتقام گیرنده . منتقم : تا بود در سینه ٔ من رسته مهر خدمتت چرخ کین توزنده کی بیند به چشم کین مرا؟ سوزنی .رجوع به کین توز شود.