کین کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) انتقام کشیدن . خونخواهی کردن . طلب خون کردن :
گر این کینه از ایرج آمد پدید
منوچهرسرتاسر آن کین کشید.
قصد اطراف مملکت را دارند که کین پدران را از مسلمانان بکشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378).
به زودی کشد بخت از آن خفته کین
چو بیداری او را بود در کمین .
واکنون که چون شناختمش زین پس
برگردم و از او بکشم کین .
فرزند توایم ای فلک ای مادر بی مهر
ای مادر ما چون که همی کین کشی از ما؟
بدین سنت کجا نوح پیمبر
به طوفان کین کشید از اهل کفران .
چرخ را جمشید وافریدون نماند
کز من مسکین کشد کین ای دریغ.
بپرسیدند کز طفلان خوری خار
ز پیران کین کشی چون باشداین کار؟
غایبی مندیش از نقصانشان
کو کشد کین ازبرای جانشان .
زین سان که بکشتی به شکرخنده جهانی
خواهم که به دندان کشم از لعل تو کینها.