کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کینه جویی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کینه ورزیدن
لغتنامه دهخدا
کینه ورزیدن . [ ن َ / ن ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) خصومت داشتن . (آنندراج ) . دشمنی کردن . خصومت ورزیدن . حقد و عداوت داشتن : ضغن ؛ کینه ورزیدن . (منتهی الارب ) : جهان موافق امر تواست مگذارش که کینه ورزد با چون منی ز روی نفاق . خاقانی .کینه نورزند و حسد نب...
-
کینه ای
لغتنامه دهخدا
کینه ای .[ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) کینه توز. کینه جو. انتقام جو.
-
کینه پرور
لغتنامه دهخدا
کینه پرور. [ ن َ / ن ِ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) آنکه کینه ٔ دیگری در دل گیرد تا در فرصتی مناسب ابراز کند و انتقام گیرد : آن کینه پروری که ز بغض تو دم زندوآن خون گرفته ای که به کینت کشد رقم .محمد عرفی (از آنندراج ).
-
کینه توز
لغتنامه دهخدا
کینه توز. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) کینه اندوز. کینه کش . (غیاث ). کینه خواه . (آنندراج ). صاحب کینه و انتقام کشنده و تلافی بدی کننده . کینه توزنده . (ناظم الاطباء). کین کش . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جنگجو و کینه ور : زبهر طلایه یکی کینه توزفرس...
-
کینه جو
لغتنامه دهخدا
کینه جو. [ ن َ / ن ِ ](نف مرکب ) کینه خواه . (ناظم الاطباء). کینه جوینده . انتقام جو. انتقام کشنده . خونخواه . کینه جوی : بفرمود تا پیش او آمدندهمه با دلی کینه جو آمدند. فردوسی .و رجوع به کینه جوی شود.
-
کینه جوی
لغتنامه دهخدا
کینه جوی . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) انتقام خواهنده . انتقام طلب . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتقام جو. انتقام کشنده : جز به مادندر نمانداین جهان کینه جوی با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا. رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).چنان همچو کیخسرو ...
-
کینه خواه
لغتنامه دهخدا
کینه خواه . [ ن َ /ن ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) بدخواه و بداندیش و تلافی کننده ٔ بدی . (ناظم الاطباء). منتقم . خونخواه . آخذ ثار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتقام جو : خبرشد به ترکان که آمد سپاه جهانجوی کیخسرو کینه خواه . فردوسی .همان مادرم را ز پرده...
-
کینه دار
لغتنامه دهخدا
کینه دار. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه دارای کینه است . دشمن . (فرهنگ فارسی معین ). بداندیش . خصم . آنکه از دیگری عداوت و خصومت در دل دارد : شما گر همه کینه دار منیدوگر دوستارید و یار منید. فردوسی .دو شاه و دو کشور چنان کینه داربرفتند با خوارمایه سو...
-
کینه داری
لغتنامه دهخدا
کینه داری . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت کینه دار. دشمنی . خصومت . کینه توزی : بیا با ما مورز این کینه داری که حق صحبت دیرینه داری . حافظ.و رجوع به کینه دار شود.
-
کینه ساز
لغتنامه دهخدا
کینه ساز. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) انتقام جو. منتقم . انتقام گیرنده : سوی خیمه ٔ خویش بازآمدندهمه با سری کینه ساز آمدند. فردوسی .شوند آگه از من که بازآمدم دل آگنده و کینه ساز آمدم . فردوسی .برفتند هر دو به راه درازیکی آزپیشه یکی کینه ساز. فردوسی .جور...
-
کینه سگال
لغتنامه دهخدا
کینه سگال . [ ن َ / ن ِ س ِ ] (نف مرکب ) کینه جو. بداندیش . آنکه در اندیشه ٔ کینه توزی و انتقامجویی باشد : می زدند آن دو شیر کینه سگال بر زمین چون دو اژدها دنبال .نظامی .
-
کینه سنج
لغتنامه دهخدا
کینه سنج . [ ن َ / ن ِ س َ ] (نف مرکب ) کینه دار. کینه کش .کینه ور. کینه ورز. (آنندراج ). انتقامجو : به جای فرستادن نزل و گنج چرا با هزبران شدی کینه سنج ؟نظامی (از آنندراج ).
-
کینه کش
لغتنامه دهخدا
کینه کش . [ ن َ / ن ِ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) نام روز دوازدهم است از ماههای ملکی . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). نام روز دوازدهم از هر ماهی . (ناظم الاطباء).
-
کینه کش
لغتنامه دهخدا
کینه کش . [ ن َ / ن ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) تلافی کننده ٔ بدی . (برهان ). تلافی کننده ٔ بدی و منتقم . (ناظم الاطباء). انتقامجو. کین کش : وز آن پس به پیشت پرستاروش روم تا به پیش شه کینه کش . فردوسی .به نزد بزرگان سالارفش دلیران اسب افکن کینه کش . فرد...
-
کینه کشی
لغتنامه دهخدا
کینه کشی . [ ن َ / ن ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) انتقام و تلافی بدیها. (ناظم الاطباء). انتقامجویی .کینه ورزی : نقمة؛ کینه کشی . (منتهی الارب ) : چون خواهش یکدگر شنیدنداز کینه کشی عنان کشیدند. نظامی .و رجوع به کینه کش (نف مرکب ) شود.