کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیف بغلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کیف بغلی
دیکشنری فارسی به عربی
کتاب الجيب
-
واژههای مشابه
-
کيف
دیکشنری عربی به فارسی
سازوار کردن , وفق دادن , موافق بودن , جور کردن , درست کردن , تعديل کردن , چگونه , از چه طريق , چطور , به چه سبب , چگونگي , راه , روش , متد , کيفيت , چنانکه
-
کَيْفَ
فرهنگ واژگان قرآن
چگونه است - چگونه
-
کیف بردن
لغتنامه دهخدا
کیف بردن . [ ک َ / ک ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، لذت بردن : باید از زندگی کیف برد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
کیف دادن
لغتنامه دهخدا
کیف دادن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سکرگونه ای بخشیدن . نوعی تخدیر لذیذ ایجاد کردن : این حب به بچه کیف می دهد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیف شود. || لذت دادن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به بچه کیف (حبی که تریاک یا عصاره ٔ کو...
-
کیف داشتن
لغتنامه دهخدا
کیف داشتن . [ ک َ / ک ِ ت َ ] (مص مرکب ) نشئه داشتن . (ناظم الاطباء). دارای نشئه بودن چیزی . نشئه داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). || مسرت و شادمانی آوردن . (ناظم الاطباء).
-
کیف کردن
لغتنامه دهخدا
کیف کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، لذت بردن .حال کردن . لذت بردن ، چنانکه از قلیانی یا غذایی یا آوازی یا هوای خوشی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لذت بردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیف شود.- کیف کردن با کسی ؛ با او در...
-
کیف چه
لغتنامه دهخدا
کیف چه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) کیف خرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیف شود.
-
کیف دان
لغتنامه دهخدا
کیف دان . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) دبه ٔ معجونات منشی . و در مصطلحات نوشته که ظرفی باشد که خانه های متعدد در آن باشد و حقه هایی که معاجین در آن گذارند. (غیاث ). ظرفی از چوب و نقره مثل سینی قهوه که خانه های متعدد دارد و صفای معاجین در آن گذارند. (آنند...
-
کیف کردن
فرهنگ فارسی معین
(کِ. کَ دَ) (مص ل .) لذُت بردن .
-
حصن کیف
لغتنامه دهخدا
حصن کیف . [ ح ِ ن ِ ک َ ] (اِخ ) حصن کیفا. رجوع به این کلمه شود.
-
ایوان کیف
لغتنامه دهخدا
ایوان کیف . [ اَی ْ ن ِ ک َ ] (اِخ ) رجوع به ایوان کی و نزهةالقلوب ج 3 ص 53 شود.
-
حسن کیف
لغتنامه دهخدا
حسن کیف . [ ح َ س َ ک َ ] (اِخ ) شهری است مابین شام و بغداد. عبداﷲ هاتفی در عزیمت صاحبقران از بغداد بجانب شام گفته : عراق عرب را چو آباد کرددیار حسن کیف را یاد کرد.(از آنندراج ).
-
حسن کیف
لغتنامه دهخدا
حسن کیف . [ ح َ س َ ک َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش کلاردشت از شهرستان نوشهر 49هزارگزی جنوب باختری چالوس ، 21هزارگزی باختر مرزان آباد مرکز بخش کلاردشت . مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است : طول 51 درجه و 9 دقیقه ، عرض 36 درجه و 32 دقیقه . موقعیت طبیعی : ج...