کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کِنِف ت ی کردن/شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کنف
لغتنامه دهخدا
کنف . [ ک َ ن َ ] (اِ) ریسمان را گویند که از پوست کتان تابند و آن به غایت محکم و مضبوط می باشد. (برهان ). همان کنب است ... یعنی ریسمان که از پوست کتان ببافند. (انجمن آرا). همان کنب به معنی ریسمان . (غیاث ). ریسمان که از پوست کتان تابند و به غایت محکم...
-
کنف
لغتنامه دهخدا
کنف . [ ک َ ن َ ] (ع اِ) کرانه و جانب و ناحیه و طرف . (برهان ). جانب و کناره . (غیاث ). کرانه و جانب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جانب . (اقرب الموارد) : هم ز حق ترجیح یابد یک طرف زآن دو یک را برگزیند زان کنف . مولوی . || بال مرغ . (من...
-
کنف
لغتنامه دهخدا
کنف . [ ک ِ ] (ع اِ) توشه دان شبان که در آن آلات خود را نگاه دارد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کیسه ٔ رخت ریزه و ردی تاجر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کیسه ای که تاجر رخت و متاع اسقاط و ردی ٔ خود را در آن نهد. (نا...
-
کنف
لغتنامه دهخدا
کنف . [ ک ِ ن ِ ] (ص ) (در تداول عامه ) شرم زده وافسرده . وجهه ٔ خود را از دست داده : «دختر یک باره کنف شد و احساس حقارت شدیدی کرد». (فرهنگ فارسی معین ). || دارای چین و چروک و کثیف شده (پارچه و مانند آن ). (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کنفت شود.
-
کنف
لغتنامه دهخدا
کنف . [ ک ُ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کَنوف و کنیف . (ناظم الاطباء). ج ِ کَنیف . (اقرب الموارد). ج ِ کنیف . مستراحها. مبالها. (فرهنگ فارسی معین ) : «و این نام غایط از آن افتاد که عرب را کنف نبود در جدران ،در زمان اول به صحرا می شدند...». (کشف الاسرار ج 2 ...
-
کنف
لغتنامه دهخدا
کنف . [ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کَنوف و کَنیف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). و رجوع به کُنُف و کَنیف شود.
-
کنف
واژگان مترادف و متضاد
۱. امان، پشتی، پناه، حفظ، حمایت، زنهار، سایه، ظل ۲. جانب، طرف ۳. بال ۴. کنب
-
کنف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کنب، کنو› (زیستشناسی) kanaf ۱. نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار میرود.۲. گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته میشود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف میشود؛ ژوت.
-
کنف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اکناف] [قدیمی] kanaf ۱. جانب؛ کرانه.۲. پناه؛ حمایت.
-
کنف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] kenf توشهدان.
-
کنف
فرهنگ فارسی معین
(کَ نَ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیرة پنیرک که از ساقة آن الیافی به دست می آید که برای تهیة گونی ، طناب و پارچه های خشن به کار می رود.
-
کنف
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانب ، کرانه ، طرف . 2 - نگاه داری ، حمایت . 3 - سایه ، ظل .
-
کنف
دیکشنری فارسی به عربی
قنب , ماريوانا
-
گنده کنف
لغتنامه دهخدا
گنده کنف . [ گ َ دَ / دِ ک َ ن َ ] (اِ مرکب ) ابوطیلون . بنگ کنف . طوق . گوپنبه . رجوع به ابوطیلون و طوق شود.
-
کنف زار
لغتنامه دهخدا
کنف زار. [ ک َ ن َ ] (اِ مرکب ) محلی که کنف بسیار در آن روید (در گیلان و مازندران معمول است ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).