کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کَعبه و میخانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کَعبه و میخانه
فرهنگ گنجواژه
تضاد در قداست محل.
-
واژههای مشابه
-
کعبة
لغتنامه دهخدا
کعبة. [ ک َ ب َ ] (ع اِ)طاس بازی نرد. ج ، کعبات . || برواره . بالاخانه . غرفه . || هر خانه ٔ چهارگوشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، کعبات .
-
کعبة
لغتنامه دهخدا
کعبة. [ ک ُ ب َ ] (ع اِمص ) دوشیزگی دختر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کعبه
فرهنگ نامها
(تلفظ: beka) (عربی) مرتفع ، جای چهارگوش ، مکعب ؛ خانهی خدا در مکهی معظمه .
-
کعبه
واژگان مترادف و متضاد
۱. قبله ۲. مکعب
-
کعبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کعبَة] ka'be ۱. خانۀ خدا در مکه.۲. آنچه شکل مکعب داشته باشد.۳. [قدیمی] خانۀ چهارگوش؛ غرفه.
-
کعبه
فرهنگ فارسی معین
(کَ بِ) [ ع . کعبة ] (اِ.) 1 - هر خانة چهارگوشه ، غرفه . 2 - خانه خدا، بیت الحرام .
-
کَعْبَةَ
فرهنگ واژگان قرآن
خانه ي خدا - بيت الله الحرام - کعبه (نام کعبه اشاره به چهار گوشه بودن آن دارد)
-
کعبه بان
لغتنامه دهخدا
کعبه بان . [ ک َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) حافظ کعبه . سادن . (یادداشت مؤلف ) : بر در کعبه شاید ار شعرم خادم کعبه بان درآویزد.خاقانی .
-
کعبه پرستی
لغتنامه دهخدا
کعبه پرستی . [ ک َ ب َ / ب ِ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) پرستش کعبه . کعبه ستایی . عمل کعبه پرست : چون از نیازت بوی نه کعبه پرستی روی نه چون آبت اندر جوی نه پل کردن آسان آیدت . خاقانی .مسلمانی اگر کعبه پرستی ست پرستاران بت را طعنه از چیست .شیخ محمود شبستری...
-
کعبه جو
لغتنامه دهخدا
کعبه جو. [ ک َ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ کعبه . طالب کعبه . زائر کعبه : مرد بود کعبه جو طفل بود کعب بازچون توشدی مرد دین روی ز کعبه متاب .خاقانی .
-
کعبه رو
لغتنامه دهخدا
کعبه رو. [ ک َ ب َ / ب ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) آنکه به کعبه رود. آنکه قصد کعبه کند. زائر کعبه : کعبه روی عزم ره آغاز کردقاعده ٔ کعبه روان ساز کرد. نظامی .نالان به سر کوی تو آئیم که ذوقی است در قافله ٔ کعبه روان بانگ جرس را.کمال خجندی (از آنندراج ).
-
کعبه شناس
لغتنامه دهخدا
کعبه شناس . [ ک َ ب َ یا ب ِ ش ِ ] (نف مرکب ) شناسنده ٔ کعبه . آنکه کعبه شناسد. عارف به کعبه : خاطر خاقانی از آن کعبه شناس شد که اودر حرم خدایگان کرده بجان مجاوری .خاقانی .
-
کعبه شناسی
لغتنامه دهخدا
کعبه شناسی . [ ک َ ب َ / ب ِ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل کعبه شناس . معرفت به کعبه . (یادداشت مؤلف ).