کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کَبُرَتْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کَبُرَتْ
فرهنگ واژگان قرآن
بزرگ است - گران است - دشوار است
-
واژههای همآوا
-
کبرة
لغتنامه دهخدا
کبرة. [ ک َ رَ ] (ع اِمص ) کبر در سن . (از اقرب الموارد). بزرگ سالی . (منتهی الارب ). یقال : علت فلانا کبرة؛ ای کَبِرَ و اَسَن َّ. (از اقرب الموارد). کلان . به زاد برآمده . سالخورده . دیرینه . کهن .
-
کبرة
لغتنامه دهخدا
کبرة. [ ک ِ رَ ] (ع اِ) کِبَر. (از اقرب الموارد).- کبرةالقوم ؛ کلانتر قوم یا قریب تر آنهابه جد اعلی . (منتهی الارب ). هو کبرتهم ؛ ای اکبرهم اواقعدهم فی النسب و اقربهم . (اقرب الموارد). فلان کبرةولد ابویه ؛ یعنی کلانتر فرزندان است . (منتهی الارب ). و...
-
کبرة
لغتنامه دهخدا
کبرة.[ ک ُ ب ُرْ رَ ] (ع اِ) کبرة. رجوع به کِبرَة شود.
-
جستوجو در متن
-
کبرتة
لغتنامه دهخدا
کبرتة. [ ک َ رَ ت َ ] (ع مص ) گوگرد آلودن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کبرت بعیره ، ای طلاه به . (منتهی الارب ).
-
بسباسة
لغتنامه دهخدا
بسباسة. [ ب َ س َ ] (اِخ ) نام زنی از بنی اسد. (منتهی الارب ). و امروءالقیس در این شعر از وی نام برد:الا زعمت بسباسةالیوم اننی کبرت و أن لایشهد اللهو أمثالی .(از تاج العروس ).
-
تجال
لغتنامه دهخدا
تجال . [ت َ جال ْل ] (ع مص ) (از: «ج ل ل ») گرفتن بهتر چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || بزرگی نمودن . تجال عنه ُ؛ ای تعاظم . || و فی الحدیث جابر رضی اﷲ عنه : تزوجت امرءة تجالت ؛ ای اسنت و کبرت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا...
-
ام عامر
لغتنامه دهخدا
ام عامر. [ اُم ْ م ِ م ِ ](ع اِ مرکب ) کفتار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(آنندراج ) (از المرصع). مشهورترین کنیه های اوست . (از المرصع). و من یصنع المعروف فی غیر اهله - یلاق الذی لاقی مجیر ام عامر. اصله ان رجلا من العرب اجار جروةضبع صغیرة من القت...
-
لغلغ
لغتنامه دهخدا
لغلغ. [ ل َ ل َ ] (ع اِ) مرغی است غیر لکلک . (منتهی الارب ). اللغلغ، و هو دون الاوزّ فی المقدار، لونه کلون الاوز الحبشی الی السواد، ابیض الجفن ، اصفرالعین و یعرف فی مصر بالعراقی . و یأتی فی مبادی ٔ طلوع زرعها زمن اتیان الکراکی الیها. من شأنها ان یت...
-
لوخ
لغتنامه دهخدا
لوخ . [ ل ُوْ وَ ] (اِخ ) نام قریه ای به اهواز یا آن مصحف توّج است که شهری است نزدیک شیراز. یاقوت گوید: قرأت فی کتاب اءَخبار زُفربن الحار تصنیف المدائنی اءَبی الحسن بخط اءَبی سعید الحسن بن الحسین السکری ... قال اءَبوالحسن و قوم یزعمون اءَن زفربن الح...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن برد الاندلسی . حمیدی ذکر او آورده و گوید وی کاتبی ملیح الشعر و بلیغالکتابة و از خاندان ادب و ریاست بود. و او راست : رساله ای در سیف و قلم و مفاخره ٔ آن دو با هم و او اول کس است که در اندلس درین موضوع نوشت و م...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن احمدبن مکتوم بن احمدبن محمدبن تسلیم بن محمد قیسی حنفی . ملقب بتاج الدین و مکنی به ابومحمد و ابن مکتوم . فقیه لغوی نحوی .علامه سیطوی در طبقات صغری از درر نقل کند که مولد احمد در آخر ذی الحجة سال 682 هَ . ق . بود...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن تمیم (ابو جزة) ابن ابی عمروبن امیَّةبن عبد شمس بن امیَّةالاموی . او از معمرین عرب است ، در جاهلیت و صدر اسلام . واقدی و زبیر گویند که او در غزوه ٔ بدر با مشرکین بود و سعدبن ابی وقاص وی را اسیر کرد. ابو حاتم سجستانی ، در کتاب ...