کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کودر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کودر
/kudar/
معنی
= گودره
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کودر
لغتنامه دهخدا
کودر. [ دَ ] (اِ) زمین دامن کوه را گویند. (برهان ). در برهان گفته زمین و دامن کوه را گویند، و دو سه خطا کرده اول اینکه کاف فارسی است نه تازی دوم آنکه کاف و واونیست «کاف و را» است ... (انجمن آرا). مصحف کردر. (حاشیه برهان چ معین ). || چرم نازکی که آستر...
-
کودر
لغتنامه دهخدا
کودر. [ ک َ دَ ] (اِخ ) پادشاهی است یا عریفی بود مر مهاجرین عبداﷲ کلابی را. (منتهی الارب ). نام پادشاهی و یا سرداری . (ناظم الاطباء).
-
کودر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کودره› (زیستشناسی) [قدیمی] kudar = گودره
-
جستوجو در متن
-
حرز جان
لغتنامه دهخدا
حرز جان . [ ح ِ زِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) حرز روح . حرز روان . تعویذی که برای حفظ روح از صدمات ارواح پلید و دیوان می بستند : مدحهای تو حرز جان سازم در بیابان و بیشه و کودر. مسعودسعد.حرز جان تو بس بود ز بلامدحت شهریار بنده نواز. مسعودسعد.پار آن قصی...
-
ینبوت
لغتنامه دهخدا
ینبوت . [ یَم ْ ] (ع اِ) درخت خشخاش . (از صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). درخت کوکنار. (از برهان ). || درخت خرنوب یا درختی دیگر بزرگ . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خرنوب المعز. نام درختی و آن خشخاش نیست برای اینکه بار آن فَش ّ است ...
-
گودره
لغتنامه دهخدا
گودره . [ گ َ / گُو دَ رَ / رِ ] (اِ) به معنی کودر است که غله ٔ خودرو باشد. (برهان ) (رشیدی ). || بچه ٔ گاو. (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) : به کشتن نیارد کسی گودره وز آن گوسفندی که باشد بره . زراتشت بهرام (از رشیدی و آنندراج ). || بچه ٔ گوزن . || نوع...
-
دیوانه
لغتنامه دهخدا
دیوانه . [ دی ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) از: دیو + انه ، ادات نسبت . (یادداشت مؤلف ). مانند دیو. همچون دیو. در اصل بیای مجهول بوده بمعنی کسی که منسوب و مشابه دیوان باشد در صدور حرکات ناملائم و در آخر این لفظ که «هاء» مختفی است برای نسبت و مشابهت باشد. (غ...