کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دل شادکنک،دل خوش کنک
لهجه و گویش تهرانی
مایه دلخوشی،رفیقه.
-
جستوجو در متن
-
دود کباب
لهجه و گویش تهرانی
دل خوش کنک
-
کنغال
لغتنامه دهخدا
کنغال . [ ک ِ ] (ص ) کنغاله . (فرهنگ فارسی معین ). امردباز وغلام باره و در اصل کنک غال بود یعنی امرد را می غلطاند. (فرهنگ رشیدی ). کنک به معنی امرد کنده است و غالیدن غلطانیدن و کنک غال غلطاننده و زیر و بالاکننده ٔ کنک ، یعنی امردباز و لوطی . کاف دوم ...
-
ججمو
لغتنامه دهخدا
ججمو. [ ج َ ] (اِخ ) نام موضع معروفی است در هند که بین دو نهر جون و کنک قرار دارد. رجوع به تحقیق ماللهند ص 97 شود.
-
placeboes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پلاسبوها، دوای مریض راضی کن، مایه تسکین، داروی دل خوش کنک و بی اثر
-
placebos
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Placebos، دوای مریض راضی کن، مایه تسکین، داروی دل خوش کنک و بی اثر
-
کنغال
لغتنامه دهخدا
کنغال . [ ک ُ ] (اِ) پنهان و خفیه دیدن دوستان .(برهان ). کنغاله . (فرهنگ فارسی معین ). دیدار دوستان در پنهانی و به طور خفیه . (ناظم الاطباء). (از: کنک + آل ) جماش . آنکه پنهانک دوست را بیند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به این معنی ظاهراً مصحف کیغال ...
-
سگ کنی
لغتنامه دهخدا
سگ کنی . [ س َ ک َ ] (اِ مرکب ) مردم گیا باشد و آن را از آنجهت سگ کنی میگویند که هرکس آن را میکند میمیرد پس بوقت کندن اطراف آن را خالی کنند و طنابی آورند یکسر آن را بر کمر سگ و سر دیگر را بکمر گیاه بندند و سگ را نهیب دهند تا بدود. در آن اثناء آن گیاه...
-
میویز
لغتنامه دهخدا
میویز.[ می ] (اِ) مویز. میمیز. کشمش . (یادداشت مؤلف ) : از وی [ از مالن ] میویز طایفی خیزد. (حدودالعالم ). و نبیذ و خرما و میویز چون اندک طبخی بیابد حلال شود. (راحةالصدور راوندی ). چون عصیر خرما و میویز و انگور به هم بیامیزند. (راحةالصدور راوندی ).ب...
-
جانکی
لغتنامه دهخدا
جانکی . [ ن َ ] (اِخ )نام یکی از دهستانهای بخش لردگان شهرستان شهرکُرد است و در جنوب شهرکُرد واقع است و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است : از شمال بکوه آب باغ و کوه کرمان و کوه دلگیر که (خطالرأس آنها حدّ طبیعی این دهستان با دهستان پشتکوه و میانکوه است )...
-
بسر
لغتنامه دهخدا
بسر. [ ب ُ / ب ُ س ُ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما و آنچه از شکوفه ٔ خرما اول ظاهر شود آن را طلع خوانند و چون بسته گردد، سَیّاب گویند و هرگاه سبز گردد جَدّال و سَراد و خَلال و چون اندکی کلان گردد آن را بغو خوانند و چون از آن کلان شود بُسر است بعد از آن مَخَطَ...
-
چیپال
لغتنامه دهخدا
چیپال . (اِخ ) نام پادشاه لاهور بوده است . (برهان ). پادش-اه و رأی لاهور معاصر سلطان محمود غزنوی . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). درسنسکریت جیپال است . وی پادشاه کابل پسر بهیم از اعقاب کلر و از براهمه بوده است . در فرهنگها و تواریخ «چیپال » را از الق...
-
استرنگ
لغتنامه دهخدا
استرنگ . [ اَ / اِ ت َ رَ ] (اِ) مردم گیاه . یبروح الصنم . (جهانگیری ). مهرگیاه . یبروح الصنم باشد که در ملک چین روید بصورت مردم و هرکه آنرا بکند بمیرد، لهذا در وقتی که آنرا میجویند حوالی آنرا خالی کنند و سگی گرسنه حاضر کنند ریسمانی بر آن گیاه بندند ...
-
طلق
لغتنامه دهخدا
طلق . [ طَ ] (معرب ، اِ) پنبه ٔ کوهی . || دوائی است که ضماد آن نافع سوختگی است (و مشهور در آن سکون لام ، یا آن غلط است ). معرب تلک . || ابوحاتم گوید: طلق (بکسر اول ) و آن سنگی است براق ، بهندی ابرک و چون آن را بکوبند توبرتو جدا شود، و گاهی آن را در ت...
-
غریب
لغتنامه دهخدا
غریب . [ غ َ ] (ع ص ) هر چیزی نادر و نو.(منتهی الارب ) (آنندراج ). نادر. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). عجیب و نادر. (فرهنگ نظام ). شگفت . عجیب و غیر مأنوس . (المنجد). بدیع. تازه . طرفه : غریب آهوئی آمدم در کمندکه از بند جست و مرا کرد بند. فردوسی (ا...