کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کند کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کند کردن
دیکشنری
blunt, clog, decelerate, dull, hobble, obstruct, slow, snag
-
جستوجوی دقیق
-
کند کردن
لغتنامه دهخدا
کند کردن . [ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سست و ناتوان کردن . از کار انداختن : تا آن جوان تیز و قوی را چو جادوان این چرخ تیزگرد چنین کرد کند و پیر. ناصرخسرو. || تیزی و حدّت چیزی را کاستن . برندگی چیزی را از بین بردن : بدین سبب است که سرکه دندان کند کند. (...
-
کند کردن
دیکشنری فارسی به عربی
خصم , صريح , ممل
-
واژههای مشابه
-
cut 4, truncation
کَند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] خاکبرداری و کندوکاو پیشینیان در یک نهشتۀ قدیمیتر برای کندن پی یا هر فعالیت دیگر که به پدید آمدن یک بافت باستانشناختی منجر شده است
-
کُنْدَ
لهجه و گویش گنابادی
konda در گویش گنابادی به معنی چوب و هیزم میباشد.
-
کُند(ه)،کند و زنجیر
لهجه و گویش تهرانی
گوی فلزی که به پای زندانی ها می بستند
-
عیسی کند
لغتنامه دهخدا
عیسی کند. [ سا ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد با 359 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
گل کند
لغتنامه دهخدا
گل کند. [گ ُ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودخانه ٔ بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 108000گزی شمال میناب و 6000گزی باختر راه مالرو میناب به گلاشکرد. دارای 10 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
گوجه کند
لغتنامه دهخدا
گوجه کند. [ گُو ج َ / ج ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار واقع در 21000 گزی شمال خسروآباد و 10000 گزی جنوب باختر شوسه ٔ بیجار به همدان . تپه ماهور و سردسیر ودارای 190 تن سکنه است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبن...
-
کپه کند
لغتنامه دهخدا
کپه کند. [ ک ُ پ ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. سکنه 163 تن . آب از چشمه . محصول آن غلات و توتون . شغل اهالی گله داری . صنایع دستی جاجیم بافی است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کند بادام
لغتنامه دهخدا
کند بادام . [ ک َ ] (اِخ ) (به فتح کاف به ضبط یاقوت ) و آن را کند نیز گویند و ازآنجا بادام بسیار خیزد و معنای آن قریه ٔ بادام است .(یاقوت از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تو مغز کند بادامی و مادام به مغز آرد بها بادام کندی . سوزنی .رجوع به کند شود.
-
کند شدن
لغتنامه دهخدا
کند شدن . [ ک ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کند گردیدن . برنده نبودن . به مجاز، از کار افتادن : یکی مرد بد تیز و دانا و تندشده با زبانش دم تیغ کند. فردوسی .گر چه بسیار بماند به نیام اندر تیغنشود کند و نگردد هنر تیغ نهان . فرخی .تیغ نظامی که سرانداز شدکند نشد...
-
کند گرداندن
لغتنامه دهخدا
کند گرداندن . [ ک ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) از اثر انداختن . کم اثر و ضعیف گردانیدن . اکلال . (منتهی الارب ) : و گاه باشد که با این همه لعوق چیزی که حس را کند گرداند و بی آگاهی افزاید... چون پوست خشخاش و تخم بنگ . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
کند گردیدن
لغتنامه دهخدا
کند گردیدن . [ ک ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کند شدن . از برندگی افتادن : هنر با خرد در دل مرد تندچو تیغی که گردد به زنگار کند.فردوسی .
-
کند گشتن
لغتنامه دهخدا
کند گشتن . [ ک ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) نابُراشدن . برندگی نداشتن . از برندگی افتادن : خنجر فتنه چو گشت کند در ایام توحنجر خصم تو است خنجر او را فسان .خاقانی .